۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه

سونات توکیو (کیوشی کوروساوا) - 2008

در ابتدای فیلم ریوهی ساساکی، کارمند یک شرکت تجهیزات پزشکی، کار خود را از دست می دهد. ریوهی تصمیم می گیرد که این موضوع را از خانواده خود پنهان کند. او هر روز صبح به روال همیشگی از خانه خارج می شود و وقت خود را در پارک و کتابخانه می گذراند، ظهرها همراه تعدادی دیگر از بیکاران، غذای اهدایی در پارک را می خورد و با آنها درد و دل می کند و بعد از ظهر به خانه بر می گردد. در این میان اوضاع اعضای خانواده نیز آن چنان تعریفی ندارد و اخلاق متکبرانه پدر و آسیبی که بیکاری و پنهان کردن آن، بر او وارد می کند، لحظه به لحظه شرایط این خانواده را دشوارتر می کند و روابط بین اعضای خانواده را شکننده تر. اما موضوع بیکاری پدر خواه ناخواه پنهان نمی ماند و دیر یا زود موضوع بر همه روشن می شود …

کیوشو کوروساوا، کارگردان ژاپنی که هیچ رابطه ای با کوروساوای معروف ندارد، بیشتر به خاطر فیلم هایی که در ژانر وحشت ساخته است، مشهور می باشد، طوری که او را "پدرخوانده وحشت ژاپنی" لقب داده اند. کوروساوا کار خود را با ساخت فیلم های پورنوی ژاپنی معروف به "فیلم های صورتی" (Pink Eiga) آغاز کرد. این فیلم ها معمولا توسط استودیوهای مستقل و با هزینه کمی ساخته می شد و در دهه هفتاد، بازار سینمای ژاپن را در تسخیر خود در آورده بود. کوروساوا پس از آن به ساخت فیلم های کم هزینه و پر از خشونت روی آورد و سپس با ساخت فیلم "درمان" در سال 1997 شهرت بین المللی کسب نمود. او با ساخت فیلم هایی در ژانر وحشت که عمدتا بدون خونریزی و بیشتر روانکاوانه بودند، برای خود سبک یگانه ای اختیار نمود و فیلم هایش در جشنواره های مختلف از جمله جشنواره کن به نمایش در آمدند. از فیلم های مطرح او می توان به "چشم عنکبوت"، "کاریزما"، "آینده درخشان" و "عقوبت" نام برد. کوروساوا در آخرین اثر خود "سونات توکیو" از تم همیشگی فاصله گرفته، به یک مضمون بسیار متفاوت یعنی خانواده روی آورده است. گر چه این فیلم نیز به نوعی اثری روانکاوانه درباره وحشت و خشونتی درونی است که یک خانواده ژاپنی را تهدید می کند.

بحران اقتصادی در جهان، اثرات خود را در دنیای سینما نیز گذاشته است و سینما گران مختلف به زوایای گوناگون این بحران در آثار خود پرداخته اند. یکی از تبعات ناگوار این بحران اقتصادی، بیکاری است که این بحران را به درون خانواده به عنوان کوچکترین واحد اجتماعی می برد. کوروساوا در "سونات توکیو" به صورت دقیق و روانکاوانه به اثرات بیکاری، بر یک خانواده ژاپنی می پردازد. پیش از اشاره به این فیلم، بد نیست به اثر درخشان کنستانتین کوستاگاوراس به نام "تبر" نیز اشاره کرد که طنزی است بسیار گزنده و تلخ درباره مردی که کارش را به عنوان مهندس شیمی، از دست می دهد و تصمیم می گیرد که برای استخدام در یک شرکت معتبر سایر رقبای خود را به قتل برساند.

خانواده ای که در فیلم به تصویر کشیده می شود، گویا خانواده ای نبوده است که قبلا در کمال سعادت و آرامش زندگی می کرده است، اما معضل بیکاری، مشکلات و عقده های فروخفته این خانواده را آشکار می کند. مرد خانواده پس از بیکار شدن، این موضوع را از خانواده خود پنهان می کند، خانواده نیز نمی داند که او بیرون خانه چه کار می کند و حتی زمانی که همسرش او را در پارک مشغول خوردن غذای اهدایی می بیند و از بیکاری او باخبر می شود، تصمیم می گیرد که موضوع را پنهان نگه دارد. اعضای این خانواده همدیگر را درک نمی کنند، آنان گویا فقط در زیر یک سقف با هم هستند و سر سفره غذا بدون هیچ صحبت و حرفی مثل غریبه ها با هم رفتار می کنند، حتی زمانی که تصمیم می گیرند حرف دل خود را بزنند، کار به پرخاشگری می کشد و شکاف بین آنها عمیق تر می شود. پدر که فردی مستبد است با بچه های خود اختلاف سلیقه دارد، پسر کوچک خانواده به رغم مخالفت پدر تصمیم می گیرد که به کلاس آموزش موسیقی برود و پول ناهار مدرسه خود را خرج یاد گرفتن موسیقی می کند، پسر بزرگ خانواده که یک فروشنده خیابانی است، به ندرت در خانه دیده می شود، او نیز به رغم مخالفت پدر تصمیم می گیرد که به ارتش آمریکا بپیوندد. تنها مادر فداکار خانواده است که سعی می کند که این خانواده در شرف از هم پاشیدن را، سرپا نگه دارد. او صبح تا شب مشغول پخت و پز و کارهای خانه است و شبها دعوای پدر و پسرها را حل و فصل می کند.

کوروساوا علاوه بر کنکاش در این خانواده ژاپنی و روابط سرد آنها، دوربین خود را به درون توکیو نیز می برد. بامدادان از بین کوچه پس کوچه های توکیو، مرد و زنهای ژاپنی از خانه های خود بیرون می آیند و مثل مور و ملخ به محل کار خود می روند. بعضی از آنان همچون ساساکی، بیکار شدن خود را از خانواده پنهان نموده اند. گویا بیشتر افرادی که در پارک و کتابخانه، ساساکی را همراهی می کنند، سرنوشتی همچون او دارند. دوست بیکار ساساکی، تلفن همراه خود را طوری تنظیم کرده است که روزانه چند بار به صدا درآید و او با هر بار با صدای زنگ، وانمود می کند که یک تلفن کاری است و شروع به صحبت های کاری می کند.

یکی ار نقاط قوت فیلم، عدم کلیشه ای بودن قصه داستان است. شاید در ابتدای فیلم، ملودرامی خانوادگی در ذهن بیننده شکل گیرد که سرانجامی خوش و یا پایانی غم انگیز دارد. اما کوروساوا به خوبی قصه خود را تعریف می کند و بیننده را در موقعیتی قرار می دهد که داستان فیلم در بعضی جاها برایش غیر قابل پیش بینی است، او بی صبرانه می خواهد بداند که در صحنه بعدی چه می شود و در پایان چه بر سر این خانواده می آید. کوروساوا با پرهیز از سیاه نمایی صرف و یا دلخوش کردن واهی، قصه خود را به پیش می برد، و در نهایت فیلم خود را با پایانی باز که حکایت از امید دارد، تمام می کند. صحنه پایانی فیلم بسیار زیبا و تاثیرگذار و عصاره فیلم است. در این میان بازی های خوب فیلم، کیوکو کویزومی، هنر پیشه معروف ژاپنی، در نقش مادر با آن چشمان نافذ و مهربان و ترویوکی کاگاوا در نقش پدری مغرور و خسته و شرمگین از بیکاری، به فیلم ارزشی دو چندان داده است.

بعضی فیلم را با فیلم معروف "داستان توکیو" اثر یاسوجیرو اوزو مقایسه می کنند. خود کوروساوا چنین مقایسه ای را درست نمی داند و می گوید : "فیلم من نیز داستان یک خانواده است، ولی من نمی خواستم درام را تنها درون خانواده نمایش دهم، بلکه می خواستم توکیو و ژاپنی که این خانواده را احاطه کرده است و حتی دنیای خارج از آن را نیز بیان نمایم و نشان دهم که چگونه اینها همه به هم مربوط هستند."

8.5/10

۱۳۸۸ شهریور ۱۶, دوشنبه

حرام زاده ها (امات اسکالانته) - 2008

خسوس و فاستو دو کارگر روزمزد در لوس آنجلس می باشند. آنها هر روز در مکانی مشخص منتظر می شوند تا یک نفر بیاید و آنها را برای کار استخدام نماید و در پایان روز پولی به آنها بدهد. اما امروز گویا روز متفاوتی برای آنهاست. خسوس در کیف کار خود یک شاتگان همراه دارد و گویا آنان برای انجام یک کار اجیر شده اند. خسوس و فاستو پس از انجام کار روزانه، شبانگاهان به خانه یک زن می روند و از اینجا رویدادهای هولناکی شکل می گیرد …

امات اسکالانته، کارگردان فیلم، متولد اسپانیاست ولی بیشتر زندگی خود را در مکزیک سپری کرده است و هم اکنون در لوس آنجلس زندگی می کند. این تنوع، به نوعی در کار حرفه ای او نیز اثر گذاشته است و در آثار خود به نوعی از سینمای آمریکای اروپا، آمریکای لاتین و هالیوود الهام گرفته است. اسکالانته کار خود را با ساخت فیلم کوتاه شروع کرد و فیلم کوتاه او "آمارادوس" در جشنواره برلین مورد تحسین قرار گرفت. اولین فیلم بلند این کارگردان به نام "سانگره" جایزه جشنواره کن در بخش نوعی نگاه را از آن خود کرد. اسکالانته "حرام زاده ها" را به عنوان دومین فیلم بلند خود، با حضور بازیگران غیر حرفه ای و درباره یک روز از زندگی دو مهاجر غیرقانونی مکزیکی، ساخت. این فیلم نیز در بخش نوعی نگاه جشنواره کن به نمایش در آمد.

فیلم در دو نیمه روایت می شود. در نیمه اول که بیشتر به صورت مستند روایت می گردد، مهاجران غیرقانونی مکزیکی را به تصویر می کشد که هر روز در جایی که پاتوق آنهاست جمع می شوند. آنها هر روز به امید این که کسی آنها را استخدام کند، در پاتوق خود انتظار می کشند و چشم به ماشین هایی که از آنجا عبور می کنند، می دوزند و هر گاه ماشینی توقف می کند به سوی او سرازیر می شوند و گاه تا مدتها منتظر می مانند و برای گذران زمان به دیالوگ های روزمره و مسخره روی می آورند. در ازای کار سختی که انجام می دهند، پول ناچیزی می گیرند و پس از پایان روز نوشیدنی ای در پارک می نوشند و روز از نو و روزی از نو.

فیلم در این نیمه ریتم کندی دارد و دوربین به صورت ایستا و با تامل عامدانه ای، این روزمرگی را به تصویر می کشد و این حس پوچی و بیهودگی و عدم امید به فردا را به خوبی به تصویر می کشد. تصویری که از لوس آنجلس ارائه می شود، سنخیتی با آنچه که از این شهردر فیلم های هالیوودی در ذهن داریم، ندارد. با وجود ریتم کند فیلم، فیلم از نظر بصری بسیار زیباست و قابهای تصویر بسیار چشم نواز است وسبک بصری سینمای اروپا و به ویژه آثار برونو دومون (کارگردان فیلم انسانیت) را در ذهن متبلور می کند.

در نیمه دوم فضای آرام فیلم شکسته می شود و چهره غیر قابل انتظاری از خسوس و فاستو، آن کارگران ساده و زحمت کش، نمایش داده می شود. آنان شبانگاه، مخفیانه به خانه زن تنهایی می روند و دست به اعمال زشت و هولناکی می زنند و آن حس ترحمی که در بیننده نسبت به آنها شکل گرفته بود به تدریج تبدیل به تنفر می شود. البته با عین حال بیننده این را نیز در می یابد که رفتار و اعمال آنها، شبیه به مجرمان و قاتلان حرفه ای نیست و کارهایی که انجام می دهند، ناشیانه و مسخره است.

فیلم در این نیمه در فضاهای داخلی فیلم برداری شده است وفضای فیلم شاید به نوعی الهام گرفته از"بازیهای مسخره" ساخته میشائیل هانکه باشد.البته با این تفاوت که خسوس و فاستو، همانند دو جوان فیلم هانکه، انسان های شرور و سادیست نیستند، بلکه آنان کارگران ساده ای هستند که به تدریج از انسانیت خود تهی می شوند. فیلم در این نیمه چند صحنه بسیار هولناک و مشمئز کننده دارد که مطمئنا بیننده را تحت تاثیر قرار می دهد. حتی برخی خشونت این صحنه های فیلم را با خشونت آزاردهنده فیلم "بازگشت ناپذیر" ساخته گاسپار نوئه مقایسه می کنند.

امات اسکالانته راجع به فیلم خود می گوید : "این فیلم در مورد بدترین تراژدی است که بر یک انسان یا یک کشور می تواند روی دهد، و آن دانسته و خود خواسته تبدیل به یک قاتل شدن است. فکر نمی کنم کشتن در کمال خونسردی در سرشت یک انسان باشد. من مطئنم که روی آوردن به چنین عمل شنیعی چون قتل، باید نتیجه نابودی سرشت انسانی باشد. من تاکید می کنم که تفاوتی بین کشتن در کمال خونسردی و کشتن به خاطر دفاع از خود و یا انتقام وجود دارد که دفاع و انتقام انگیزه اصلی شخصیت های فیلم نیستند."

7.5/10