۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه

کولیا (یان سوراک) - 1996


داستان در پراگ، سال 1988 روی می دهد، زمانی که پرده آهنین (کمونیسم شوروی) در بلوک شرق در حال فروپاشی است و انقلاب مخملی در جمهوری چک در حال روی دادن می باشد، اما با این حال ماشین های نظامی روسیه در خیابانها در حرکتند و سربازان روسی در شهر پراکنده هستند. در این میان قهرمان داستان، لوکا، نوازنده ویولونی است که با مشکلات مالی دست و پنجه نرم می کند. او به دلایل عقیدتی از شرکت در ارکستر سمفونی چک منع شده است و مجبور است برای گذران زندگی، در مراسم تدفین و سوزاندن مردگان در کلیسا ویولون بنوازد. لوکا فردی است تنها و مجرد که به توصیه پدرش که گفته است ازدواج با کار موسیقی منافات دارد، عمل کرده است و در آپارتمان خود تنها زندگی می کند. اما با این حال به زنها و دخترها علاقه دارد البته تنها برای یک شب. او نیز نسبت به روسها که کشورش را اشغال کرده اند حس تنفر دارد. در این گیر و دار مشکلات مالی، دوستش به او پیشنهاد می دهد که در ازای پول خوبی، با یک زن روسی که اقامت چک را نیاز دارد، ازدواج سوری کند. لوکا پیشنهاد را قبول می کند، اما پس از ازدواج، عروس خانم به آلمان غربی نزد دوست پسرش فرار می کند و لوکا را با یک پسر پنج ساله تنها می گذارد. حال او می ماند و یک پسر بچه، که نه حوصله اش را دارد و نه زبانش را می فهمد و مشکلات دیگر …

یان سوراک یکی از کارگردانان برجسته موج نوی سینمای چک است. کافی است نگاهی به کارنامه هنری او بیندازید تا ببینید که جشنواره معتبری وجود ندارد که او جایزه ای را در آن نصیب خود نکرده باشد. یان سوراک کار خود را با ساخت فیلمهای کوتاه و مستند شروع کرد و د رسال 1991 اولین فیلم بلند خود با نام "مدرسه ابتدایی" را ساخت. پدر یان، زدنیک سوارک، نویسندگی فیلمنامه را بر عهده داشت و در فیلم نیز نقش آفرینی کرد. فیلم به عنوان نماینده چک به مراسم اسکار معرفی شد و نامزدی اسکار بهترین فیلم خارجی را از آن خود نمود. در سال 1994 ، یان فیلم "آکومولاتور" را ساخت که پر هزینه ترین فیلم تاریخ سینمای چک بود و فیلم از نظر هنری و تجاری موفقیت خوبی را نصیبش کرد. یان سوراک، فیلم "کولیا" را در سال 1996 ساخت. نویسندگی فیلمنامه را دوباره پدرش بر عهده داشت و نقش اصلی فیلم را پدرش ایفا نمود. فیلم برای دومین بار اسکار بهترین فیلم خارجی را نصیب سینمای جمهوری چک نمود. فیلم علاوه بر اسکار بهترین فیلم خارجی، جایزه گلدن گلوب و جشنواره های معتبر بین المللی را ار آن خود نمود. فیلم در چهل کشور به نمایش عمومی درآمد که این گستردگی نمایش در تاریخ سینمای چک بی سابقه بود. فیلم علاوه بر جوایز گوناگون در جشنواره های مختلف، مشتمل بر 19 جایزه و 11 نامزدی، با موفقیت تجاری گسترده ای نیز روبرو شد.

جیمر براردینلی درباره فیلم می گوید : "یکی از دلایلی که کولیا را فیلمی راضی کننده می سازد این است که به صورت موثری تغییر ماهیت چتر سیاسی حاکم را با تحول در شخصیت لوکا پیوند می دهد. در واقع، این فیلم داستان یک شروع دوباره است. لوکا، که در زندگی خود تنها سرگرم و سرگردان موسیقی بوده است و هیچ گاه تامل نکرده است که داشتن خانواده چگونه ممکن است باشد، با این تجربه، نه تنها روح خود را جوان می سازد بلکه تولدی دوباره را تجربه می کند، و این تحول هماهنگ می شود با تولد کشوری نوین که از خاکسترهای دیکتاتوری سوسیالیست های سابق سر بر می آورد. کولیا، لوکا را به تجربه ها و احساساتی رهنمون می کند که او فکر نمی کرد که هیچگاه امکان پذیر باشد، و در سن 55 سالگی، او مفهوم جدیدی را در زندگی منزوی و تکراری خود، کشف می کند."

براردینلی در ادامه از سبک فیلم تقدیر می کند : "بدون شک، کولیا فیلمی است که به زیبایی ساخته و پرداخته شده است، و در بیشتر صحنه های فیلم، قابهای فیلم به صورت شاعرانه ای خودستایی می کند. همچنین فیلم از نقش آفرینی قدرتمندی نیز بهره می برد. زدنیک سوراک در نقش لوکا، شون کانری را نه تنها از نظر ظاهری، بلکه در شخصیت نقشی که ایفا می کند، به یاد می آورد. در کنار او، بازیگر خردسال فیلم، آندری شالیمون، که نقش آفرینی صمیمی و بی پیرایه اش، به ما این حس را القا می کند که انگار نه انگار او یک بازیگر بی تجربه است، به فیلم صفای دو چندان می دهد."

8.5/10

۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه

خوشبختی (تاد سولوندز) - 1998



(انتقال داده شده از وبلاگ قبلی در yahoo 360)

فیلم داستان چند شخصیت بیمارگونه است که به نوعی داستان فیلم را پیش می برند. مرد متاهلی که روان شناس و به ظاهر انسان محترمی است اما عاشق سکس با بچه های کوچک (بچه باز) است. مرد مجردی که با تلفن زدن به زنان و صدای شنیدن آنان دست به خود ارضایی می زند. همچنین سه خواهر به نامهای تریش، جوی و هلن که یکی همسر خانه دار مرد روان شناس است که از انحراف جنسی همسر خود بی اطلاع است و در ظاهر زندگی کاملی دارد، همچنین پسری دارد که تمام فکر و ذکرش کوچکی آلتش است. خواهر دیگر معلمی تنها و مجرد است که در جستجوی یک رابطه عشقی است، اما همیشه شکست می خورد. خواهر دیگر نویسنده مجردی است که تمام فکر و ذهنش، خوابیدن با مردان خوش تیپ و خواهان یک زندگی ماجرا جویانه است. پدر و مادر این سه خواهر نیز جزو شخصیت های این فیلم هستند و پدر از زندگی با همسر خود (مادر) خسته شده است و خواهان ترک همسر برای رسیدن به تنهایی و آرامش است. زن چاق تنهایی نیز در فیلم وجود دارد که از رابطه جنسی نفرت دارد اما به دنبال برقراری رابطه با یکی از ساکنان آپارتمان است.

در میان انبوه ساخته های سینمای آمریکا، گاه فیلمهایی گمنام یافت می شوند که از بسیاری از آثاری که در بوق و کرنا می شوند با ارزش تر می باشند. آثاری که در آنها نه از ستارگان خوش چهره و خوش اندام و گاه بی استعداد سینمای آمریکا خبری است و نه از داستانهای نخ نما شده ای که بارها روایت شده اند. "خوشبختی" یکی از این آثار با ارزش سینمای آمریکاست. تادسولوندز كارگردان مستقل آمريكايي است كه از فرط مستقل بودن شايد يكي از ناشناخته ترين فيلمسازان آمريكا محسوب مي شود. سولوندز گویا از دنباله روان روشنفکران نیویورکی مانند وودی آلن است. سينمادوستان حرفه اي او را بيشتر با فيلم"خوشبختی" محصول ۱۹۹۸ مي شناسند كه در جدول نظرسنجي سال منتقدین، بالاتر از فيلمهايي همچون "زيبايي آمريكايي"، "نفوذي" و "ماتريكس" قرار گرفت. اين جدول كه يكي از معتبرترين نظرسنجي هاي منتقدان سينماي جهان است، حاوي نظرات منتقدين بيشتر مجلات معتبر سينمايي دنيا است. خوشبختی جایزه هیات داوران کن و فستیوال فیلم تورنتو را از آن خود کرد و بسیاری از منتقدان این فیلم را ستودند. از طرفی بعضی از دست اندر کاران سینما (برادران فارلی سازنده فیلم "چیزی در مورد مری هست") آنرا اثری بیمار خواندند و به دلیل بعضی از مفاهیم بی پرده فیلم (از جمله بچه بازی)، کمپانی یونیورسال از پخش فیلم سر باز زد و فیلم در آمریکا به صورت محدودی نمایش داده شد. از دیگر فیلمهای بحث انگیز این کارگردان مستعد می توان به "به خانه عروسکی خوش آمدید" اشاره کرد که نگاهی است بسیار واقع بينانه و خنده آور بر مشکلات و مسايل نوجوانان تازه به بلوغ رسيده. آخرین فیلم این کارگردان یا نام "زندگی در دوران جنگ" در جشنواره ونیز 2009 نامزد شیر طلایی شد و جایزه بهترین فیلمنامه را از آن خود کرد.

در دسته بندی رایج فیلمها این فیلم در ژانر کمدی، درام قرار گرفته است. جنبه کمدی این فیلم در بیشتر زمانها خنده آور نیست و بیشتر گزنده و تلخ است. شخصیت های فیلم در ظاهر ممکن است سوژه بسیاری از فیلم های کمدی باشند اما زمانی که با فیلم همراه می شویم، می بینیم که این شخصیت ها برای آفرینش لحظات خنده آور نیستند بلکه گویا توصیف بی پرده انسان های معمولی و گاه محترم جامعه هستند. تمام شخصیت های فیلم تنها هستند و فقط یک خانواده در فیلم وجود دارد که به دلیل پنهان کاری مرد، همجنان در ظاهر گرم و دوست داشتنی است و دو خواهر دیگر به آن غبطه می خورند. سولوندز همه این شخصیت ها را به صورت استادانه ای کنار هم چیده است و در موقعیت های گوناگون با هم روبرو می کند.موقعیت هایی که در ظاهر ممکن است خنده دار باشد اما خنده را بر لبان بیننده می خشکاند. فیلم چنان روایت می شود که بیننده با آدم هایی مواجه می شود که به صورت معمولی از آنان بیزار است اما در لحظاتی با آنان همذات پنداری می کند. شخصیت های این فیلم نه سیاه هستند و نه سفید. اکثر آدم های فیلم می توانند ما به ازای بیرونی زیادی داشته باشند و سعی کارگردان در این بوده است که درون این انسانها و خصوصی ترین لحظات زندگیشان را به بیننده نمایش دهد. به عنوان مثال صحنه تاثیر گذار فیلم جایی است که پدر پس از فاش شدن ماجرای تجاوز به دو همکلاسی پسرش با پسر خویش صحبت می کند و اشاره می کند که هیچ کنترلی بر روی خودش نداشته است.

اما چرا فیلم خوشبختی نام نهاده شده است؟ جیمز براردینلی منتقد معروف در پاسخ به این سوال می گوید : "پیام فیلم این است که خوشبختی یک افسانه است. چنین چیزی وجود ندارد. بعضی با قاطعیت این واقعیت را می پذیرند و با آن کنار می آیند. بعضی دیگر در این خیال به سر می برند که شاید رسیدن به خوشبختی امکان پذیر است اما وقتی که واقعیت سیلی محکمی به آنها می زند از خواب بیدار می شوند.در فیلم جوی دل شکسته و تریش دارای خانواده و همسر و فرزند، و هلن دارای شرایط خوب مالی به یک اندازه خوشبخت هستند ، البته اگر بتوان آنها را خوشبخت نامید." همچنین راجر ابرت در توصیف فیلم می گوید : "آیا این فیلم توصیف اندوه انسان های نا امید است؟ پس چرا ما را گاه می خنداند؟ آیا فیلم یک کمدی طنز گونه است؟ پس چرا شخصیت های تنهای فیلم گاه قابل ترحم و همذات پنداری می گردند؟ آیا درباره هرزگی است؟ پس چرا ما را به شک وا می دارد که این آدم های هرزه نیز در جستجوی آنچه که ما در حال یافتن آن هستیم ، می باشند و تنها دیدگاه اخلاقی معمول را ندارند. در فیلمی که در ورطه نا امیدی انسان سیر می کند، این واقعیت وحشتناک وجود دارد که این شخصیت ها موجودات عجیب و غریب و استثنایی نیستند بلکه بخشی از جریان اصلی انسانیت می باشند."

9.5/10

سیزده (جلا بابلوانی) - 2005



(انتقال داده شده از وبلاگ قبلی در yahoo 360)


فیلم داستان سباستین جوان مهاجر گرجی ساکن فرانسه است که کارش تعمیر پشت بام است. طی اتفاقاتی دعوت نامه و کارتی با شماره 13 را جهت شرکت در یک انچمن زیر زمینی در پاریس به دست می آورد. جوان در آرزوی دستیابی به پول و خوشبختی مصمم به حضور در این انچمن می شود اما غافل از این که این آرزو سرابی بیش نیست و این انجمن، انجمنی هولناک است و جوان بازیگر یک بازی وحشتناک...

جلا بابلوانی، کارگردانی گرجی و متولد تفلیس است. او فرزند کارگردانی گرجی به نام تیمور بابلوانی است و در 17 سالکی به اصرار پدر برای تحصیل به فرانسه رفت. فیلم های صامت و سیاه و سفیدی که بابلوانی در تفلیس به همراه پدر می دید، قدرت تصویر و تدوین را برای بیان یک داستان در سینما به او آموخت. بابلوانی فیلم "سیزده" را به عنوان اولین فیلم بلند خود در سن 26 سالگی در سال 2005 ساخت. فیلم با همکاری فرانسه ساخته شد و در جشنواره های معتیر سینمایی از جمله ونیز، سزار و ساندنس خوش درخشید و با استقبال منتقدان و تماشاگران روبرو شد و برخی منتقدان او را با پولانسکی مقایسه نمودند. همچنین حقوق بازسازی فیلم در آمریکا گویا توسط براد پیت خریده شده است و فیلم با حضور ستارگان هالیوود چون میکی رورک، جیسون استتهام، ری لیوتا و ری وینستون در حال تولید است. کارگردانی بازسازی هالیوودی نیز بر عهده خود بابلوانی است. امید است که بازسازی آن همچون نسخه اصلی فیلمی درخشان از کار درآبد.

خشونت در تاریخ سینما مقوله ای بوده است که توسط سینما گران متعدد استفاده و بهتر است بگوییم سو استفاده شده است. معدود سینماگرانی وجود داشته اند که از خلق خشونت نه برای تهییج احساسات سطحی تماشاگران بلکه به صورت هنرمندانه و بر پایه یک اندیشه بهره برده اند. هر بیننده اندیشمندی خشونت موجود در آثار سام پکینپا یا دیوید کراننبرگ را با خشونت موجود در فیلمهای "اره" هم ارز نمی داند. فیلم "سیزده"، فیلمی بسیار خشن و هراسناک است. هراس موجود در فیلم حاصل حضور موجودات ترسناک و خونخوار و یا صحنه های خونریزی و قطعه قطعه شدن انسانها نیست. هراس موجود در فیلم هراسی درونی است که روج مخاطب را می آزارد، هراسی حاصل از مشاهده پلشتی انسان مدرن و جامعه ای که خشونت در آن به ابزاری برای بازی و قمار تبدیل شده است.

مضمون حضور جوان در یک انجمن زیرزمینی، محور داستان "چشمان کاملا بسته" آخرین اثر کوبریک فقید نیز است. اگر در آن فیلم شخصیت تام کروز توسط دوست پیانیست خود به یک مهمانی اروتیک اشرافی دعوت می شود، در فیلم "سیزده"، جوان به یک مهمانی خشونت آمیز و هولناک. اگر کوبریک رنگ و نور های روشن را برای توصیف سرگشتگی دنیای مدرن خود به کار برده است، بابلوانی در این فیلم، با حذف رنگ و استفاده خیره کننده از سایه روشن های سیاه و سفید، خشونت دنیای مدرن خود را ترسیم می کند. هر دو فیلم وجهه ای از این دنیای مدرن و به ظاهر متمدن را نمایش می دهند. بابلوانی با انتخاب عدد سیزده ناخودآگاه به مخاطب خود می گوید که سباستین جوان، برنده این بازی مرگبار نیست و اگر برنده بازی نیز شود، نامبارکی سیزده، گریبان او را خواهد گرفت و در بازی سرنوشت بازنده خواهد بود. مگر ممکن است این فضاهای هراسناک و تصاویر سیاه و زشت فیلم قصد روایت خوشبختی سباستین را داشته باشد؟ مگر دنیای خشن و بی رحم و مبتنی بر پول، به این جوان ساده، اجازه رسیدن به خوشبختی را می دهد؟ بابلوانی در همان لحظات ابتدایی به مخاطب خود می گوید که داستانی که دنبال می کنی داستان زجرآور و سیاهی است.

بابلوانی گویا فیلم های پولانسکی و هیچکاک و فینچر را با دقت دیده و از آنها تاثیر گرفته است. فیلم تلفیقی از تعلیق های هیچکاکی، میزان سن های بسته و هراس آور موجود در فیلم های آپارتمانی پولانسکی و خشونت سیاه و اندیشمندانه موجود در فیلمهای فینچر است و در جای جای فیلم می توان این مولفه ها را دید. شاید اولین فیلمی که پس از تماشای "سیزده" در ذهن هر مخاطبی نقش می بندد هیچ کدام از آثار این کارگردانان نیست بلکه "شکارچی گوزن" ساخته ارزشمند مایکل چیمینو است! بازیگر نقش سباستین، جورج بابلوانی برادر کارگردان است و چهره معصومانه و بچگانه او در میان چهره های زمخت مهمانان انجمن همانند اشعه نوری در تاریکی است. در یک کلام باید گفت که فیلم، واقعا یک فیلم مستقل زیباست که مدتها در ذهن می ماند.

8.5/10