۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

کوسکوس - راز گندم (عبداللطیف کشیش) - 2007


سلیمان مهاجر 60 ساله از آفریقای شمالی، کارگر یک کارگاه کشتی سازی در یک شهر ساحلی در فرانسه است. او پس از سی و اندی سال کار، مدام از دستمزد ناچیز خود شکایت می کند و رئیس کارگاه نیز از پیشرفت کار راضی نیست. این کار سخت و دستمزد ناچیز، این حس را در او به وجود آورده است که زندگی اش را تلف کرده است و این حس در چهره سلیمان به خوبی پیداست. سلیمان از همسر خود جدا شده است و با معشوقه اش و دختر معشوقه اش زندگی می کند. اما با این حال دختران و پسران همسر قبلی خود را دوست دارد و با آنها رابطه گرمی دارد. حتی همسر قبلی او نیز، هنوز به یاد اوست و هر گاه کوسکوس می پزد و بچه ها و عروس و دامادهای خود را دعوت می کند، برای سلیمان نیز می فرستد. سلیمان این آرزو را دارد که یک رستوران در یک کشتی از کار افتاده در کنار ساحل دایر کند و در آن کوسکوس سرو نماید. حال خانواده همسر قبلی و معشوقه فعلی دست به دست هم می دهند که این آرزو به واقعیت بپیوندد، اما همه چیز به همین سادگی نیست و سختی ها و مشکلات پشت سر هم از راه می رسند …



عبداللطیف کشیش بازیگر، کارگردان و فیلمنامه نویس فرانسوی و زاده تونس است. پس از اینکه خانواده اش به فرانسه مهاجرت کردند، در شهر نیس فرانسه بزرگ شد. این تجربه مهاجرت در تمامی آثار او تاثیر به سزایی گذاشته است. کشیش اولین بار با فیلم "گناه ولتر"، شیر طلایی ونیز را به خاطر بهترین فیلم اول کسب نمود. او علاوه بر کارگردانی، نویسندگی فیلمنامه را نیز بر عهده داشت. فیلم بعدی او "بازی عشق و سرنوشت" جایزه بهترین فیلم را از جشنواره سزار کسب نمود وآخرین فیلم کشیش، "راز گندم" که بهترین اثر او تا کنون می باشد، موفق به کسب جایزه بهترین فیلم، بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه از جشنواره سزار فرانسه، و جایزه هیات داوران جشنواره ونیز شد. همچنین بازیگر تازه کار فیلم حفصیه حرزی، جایزه بهترین بازیگر خوش آتیه جشنواره سزار از آن خود نمود. فیلم نه تنها به عنوان یکی از بهترین فیلم های سال سینمای فرانسه شناخته شد بلکه با استقبال منتقدان جهان معرفی شد و برخی آن را در حد شاهکار قلمداد نمودند.

عبداللطیف کشیش سبک منحصر به فردی دارد که در این بازه بهتر است صحبت های خود او در این باره بازگو نمود : "در حقیقت من به صورت بسیار کلاسیکی کار می کنم. از نظر تکنیکی، من خیلی کلاسیک هستم. وقتی تعداد زیادی هنر پیشه در فیلم هست این حس به وجود می آید که تعداد زیادی دوربین در کار می باشد. در واقع تنها یک یا دو دوربین وجود دارد ولی چون از هر کسی چند ثانیه فیلم می گیرم شما این حس را دارید. این روش وقت زیادی را می گیرد. شاید یک شات سه ثانیه ای سه، چهار، و حتی پانزده ساعت زمان می گیرد. ولی خوشبختانه زمانی که در پشت دوربین صرف می شود خودش را در فیلم نشان نمی دهد."

کشیش راجع به کار با بازیگران غیر حرفه ای می گوید : "بسیاری از بازیگران برای اولین بار در این فیلم بازی می کنند. این به معنی آن نیست که من دوست ندارم با بازیگران حرفه ای کار کنم. بر عکس من عاشق کار با بازیگران حرفه ای هستم ولی روش کار من نیازمند این است که بازیگران برای ماهها برای تمرین وقت داشته باشند تا آن انرژی و آن زندگی مطلوب را بیرون بیاورم. بازیگران حرفه ای قراردادهای دیگری نیز دارند و نمی توانند این زمان طولانی، وقت بگذارند."

کشیش درباره سبک بصری فیلم خود می گوید : "صحنه های طولانی از همان فیلم اول مورد علاقه من بود. این لذتی است که خیلی سخت است که توضیح دهم، یک اشتیاقی وصف ناپذیر است که روی یک چهره، یا یک دهان که می جود و می خندد، توقف و تمرکز کنم. می دانم که این روش همیشه برای تماشاگر راحت نیست اما حس کردم که اگر بتوانم او را به قلب فیلم وارد کنم، برای اوغیرقابل تحمل و آزاردهنده نیست. برعکس این یک بازی بین تماشاگرها و من خواهد شد، جایی که آنها ناخودآگاه شگفت زده می شود، وقتی که صحنه ای طولانی تمام می شود. هرگاه آنها حس می کنند که فیلم متوقف شده است، یک چیز جدید نمایش داده می شود و آنها را دوباره به تماشا وا می دارد."


کنت توران راجع به فیلم می گوید : "قدرت "راز گندم" این است که چگونه این قصه که به آرامی جلو می رود، ما را به درون این خانواده می کشاند. این امر تا حدی به خاطر زمان طولانی فیلم (حدود دو ساعت و نیم) است و تا حدی به خاطر سبک بصری فیلم است که شامل استفاده از کلوزآپ های متعدد می باشد. اما در نهایت این امر نتیجه استعداد سرراست ودر عین حال پیچیده فیلمساز کشیش است که ما در دنیایی که به وضوح می شناسد، فرو می برد. بیشتر از این که این خانواده را ببینیم، ما حس می کنیم که بخشی از آن هستیم و همین امر به صورت منحصر به فردی ما را جذب می کند."

ای او اسکات ضمن تقدیر از فیلم می نویسید: "عمق انسان گرایی آقای کشیش و بینش دقیق او در ابعاد سیاسی تجربیات روزمره معمولی، این فیلم را به آثار بزرگ دوران نئورئالیسم پیوند می دهد، ولو اینکه سبک آنارشیک او با رئالیست شک برانگیز موجود در آثار مایک لی سنخیت بیشتری دارد تا اساتید فیلمساز ایتالیایی. "راز گندم" از برخی لحاظ زاده فیلمی چون "روکو و برادرانش"، ملودرام داستانی باشکوه و طولانی سال 1960 است که درباره یک خانواده است که از جنوب ایتالیا برای کار در کارخانه های شمال مهاجرت می کنند."

راجر ابرت درباره فیلم و بازیگر جوان آن می گوید : "یک بازیگر 19 ساله به نام حفصیه حرزی با این فیلم قدم به دنیای سینما می گذارد. من این احساس را دارم که این مانند اولین فیلم ایزابل هوپر است، نه این که یک معرفی ساده یک بازیگر زن باشد، بلکه یک اعلام وجود است ، این منم و من واقعی هستم. او انرژی جاری در دل یک توصیف پر از زندگی است، توصیفی از یک خانواده بزرگ از نسل اولیه مهاجران در یک شهر ساحلی کوچک فرانسه، خانواده ای که عشق،حسادت، یاس و امید را می پروراند و خانواده ای سرشار از لحظات خوردن و حرف زدن… "راز گندم" هیچ گاه کند نمی شود، همواره جلو می رود، ممکن است طولانی به نظر برسد ولی خیلی زود تمام می شود. این فیلم از خود زندگی ساخته شده است. حفصیه حرزی چهار فیلم آماده دارد و دو فیلم در حال تولید. نامش را به یاد داشته باشید."

دیدن این فیلم برای من تجربه هیجان انگیز و فراموش ناشدنی بود، فضای فیلم منحصر به فرد است، سبک بصری فیلم زیبا و بازی ها چشمگیر و تاثیرگذار، و در پایان "راز گندم" سفری بود به درون یک خانواده مهاجر در فرانسه ...

10/10

۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

همیشه دوستت داشته ام (فیلیپ کلودل) - 2008


(انتقال داده شده از وبلاگ قبلی در yahoo 360)

داستان فیلم از آنجا شروع می شود که ژولیت پس از تحمل پانزده سال زندان نزد خواهر خود، لئا باز می گردد. پس از صحنه درخشان رویارویی ژولیت با لئا، شخصیت های داستان یکی پس از دیگری وارد داستان می شوند. لئا که استاد دانشگاه است، همراه همسر و دو دختر خوانده خود و پدربزرگ (پدر همسرش) زندگی می کند. پدربزرگ قادر به تکلم نیست و تمامی اوقات خود را در کتابخانه شخصی اش مشغول کتاب خواندن می باشد. مادر لئا و ژولیت نیز دچار بیماری روانی و در یک آسایشگاه روانی بستری است. همکاران لئا، افسر ناظر ژولیت پس از آزادی از زندان، همه و همه شخصیت هایی هستند که ژولیت با آنها در ارتباط است و فیلم حکایت رویارویی ژولیت و این شخصیت هاست…

فیلم "همیشه دوستت داشته ام" اولین ساخته فیلیپ کلودل، رمان نویس فرانسوی است. نام فیلم از شعری فرانسوی که برای کودکان سروده شده است، اقتباس شده است. فیلم موفق به دریافت جوایز گوناگون از جشنواره های معتبراروپا از جمله بافتا، برلین، سزار، انجمن منتقدان لندن، و نامزدی بهترین هنرپیشه زن و بهترین فیلم خارجی زبان در مراسم گلدن گلاب گردید. کلودل علاوه بر رمان نویسی چند فیلمنامه نیز نوشته است و اظهار می کند که مدتها این داستان را در ذهن خود ساخته و پرداخته، آنگاه که داستان در ذهن او به طور کامل شکل گرفته، با اعتماد به نفس تمام، سعی در به تصویر کشیدن تصویر ذهنی خود نموده است.

کلودل که استاد ادبیات می باشد به مدت یازده سال، زبان و ادبیات فرانسه را در زندان تدریس کرده است و به گفته او، این تجربه تاثیر عمیقی بر زندگی او گذاشته است. خود کلودل در این رابطه می گوید :" برای من مانند یک شوک بود، شوکی که برای شناخت چهره دیگری از انسانیت برایم لازم بود. هیچ چیز ساده نیست، هیچ چیز ابتدایی نیست، همه زندگی و همه انسانها پیچیده می باشند. غیر ممکن است که بتوان قضاوتی ابتدایی راجع به خوب و بد و یا درست و نادرست نمود. این تجربه به صورت کاملی مرا تغییر داد و دیگر آن فرد قبلی نبودم. بسیاری از رمانهای من از این تجربه الهام گرفته اند. آنها راجع به زندان نیستند ولی راجع به تراژدی وضعیت ما آدمها هستند و درباره عدم امکان شناخت عمیق ما آدمها از یکدیگر."

در میان فیلم های سال 2008، دو فیلم ارزشمند را می توان نام برد یکی از سینمای مستقل آمریکا به نام "ریچل ازدواج می کند" و دیگری از سینمای اروپا به نام "همیشه دوستت داشته ام". اولی ساخته کارگردان برجسته، جاناتان دمی و دیگری ساخته رمان نویس فرانسوی، فیلیپ کلودل. در اولی دختری با بازی آن هاتاوی از بازپروری آزاد می شود و به نزد خواهر خود باز می گردد و در دومی مادری با بازی درخشان کریستین اسکات توماس از زندان آزاد می شود و نزد خواهر خود باز می گردد. گر چه دو فیلم دارای مفاهیمی متفاوت و همچنین سبکی متفاوت می باشند اما هر دو به نحوی کنکاشی است درباره شخصیت دو زن که به نحوی از جامعه طرد شده و دوباره به جامعه باز می گردند. آن هاتاوی مسوول مرگ غیر عمد برادر کوچک خود به خاطر اعتیاد است و اسکات توماس مسوول گناهی هولناک تر و یا به عبارتی جنایتی هولناک تر، قتل پسر خود.

کریستین اسکات توماس این بار در نقشی متفاوت از فیلم های آمریکایی خود، در یک فیلم فرانسوی زبان ظاهر شده است که لایه های عمیق شخصیت خود را با قدرت تمام به بیننده خود منتقل می کند. کافی است که صحنه ابتدایی فیلم را ببینید، آنگاه که فیلم با کلوزآپی از چهره او شروع می شود، چهره ای بدون هیچ آرایش که گویا اندوه سنگینی را در خود نهفته دارد، سکوت او، سیگار کشیدن او، نگاه نافذ او و واکنش او در برابر خواهری که پانزده سال او را ندیده است، همه و همه بیننده را در ابتدای فیلم شوکه می کند و او را به بطن داستان و عمق شخصیت او وارد می کند. در کنار بازی زیبا و تاثیر گذار او، لهجه فرانسوی او نیز قابل ستایش است.
ژولیت در بشتر زمانها ساکت است و برخورد سردی با اطرافیان دارد. گویا پس از آزادی از زندان، در احساسات خود زندانی شده است و به کسی نیز اجازه ورود به دنیای احساسات خود را نمی دهد. لئا شخصیت گرمی دارد که با همه راحت ارتباط برقرار می کند و برخوردش با خواهرش نیز طوری است که بدون هیچ پیش داوری سعی دارد به او نزدیک شود. همسر لئا که از جنایت هولناک ژولیت آگاه است به نحوی برای دو دختر خوانده اش احساس خطر می کند که دختران را با او در خانه تنها نگذارد.

چیدمان شخصیت های داستان به نوعی الهام گرفته از نبوغ یک رمان نویس خلاق است. تمامی شخصیت ها در عین ظاهری ساده، دارای ابعاد پیچیده ای می باشند که کلودل به صورت هنرمندانه ای بیننده فیلم را با آنها همراه می کند .اگر ژولیت در یک زندان فیزیکی زندانی بوده است و هم اکنون در زندان احساسات خود، زندان های مجازی دیگری برای تمامی شخصیت های فیلم وجود دارد، پدربزرگ که تمام وقت در کتابهایش غرق است، دختر خوانده لئا که راز تولد خود را نمی داند، مادر لئا که در آسایشگاه روانی به نوعی زندانی است، افسر ناظر که از همسر خود طلاق گرفته و آرزویش دیدن یک رودخانه اسرار آمیز است، پزشک عراقی که از وطن خود مهاجرت کرده است. اما در این میان، میچل، همکار لئا، فردی تنها که از شلوغی پاریس به این شهر کوچک پناه برده است، در حقیقت روح فیلم است که گویا از همان ابتدا با نگاه اندوهبار و نافذ ژولیت، او را به صورت عمیقی درک می کند و ژولیت در میان همه این شخصیت ها تنها با اوست که سکوت خود را می شکند. در جایی میچل به ژولیت می گوید که مدت ده سال در زندان تدریس می کرده است و این تجربه، تاثیر عمیقی بر او گذاشته است. گویا میچل فیلم، همان کلودل در زندگی واقعی است، چرا که هر آنچه میچل بر زبان می راند، به نوعی برگرفته از عقاید کارگردان و درک او از انسانهای اطرافش است.

کارگردان به تدریج و با ریتمی آرام، زوایای درونی ژولیت و سایرشخصیتها و دیوارهای اطراف آنها را به بیننده نشان می دهد، و نشان می دهد که چگونه دیگران می توانند در شکستن این دیوارها نقش داشته باشند. فیلم گرچه از نظر تکنیکی فیلمی کوچک و جمع و جور است، اما از نظر مضمون فیلمی بسیار عمیق و تاثیر گذار است. کلودل اظهار داشته که دوست دارد تماشاچی، دوربین و کارگردانی و فرآیند فیلمسازی را فراموش کرده و تنها شخصیت ها را دنبال کند. حتی قبل از ساخت فیلم به کریستین اسکات توماس، هنرپیشه زیبای آمریکایی گفته است که می خواهد زیبایی او را در فیلم نابود کند و همین طور موهای الزا زیلبرستین در نقش لئا را کوتاه کرده و لباس های ساده ای را به تن او کرده است.

فیلم، فیلمی مبتنی بر شخصیت است و بازی خوب بازیگران سینمای فرانسه، که همگی با دیالوگ های روان و با لهجه شیرین فرانسوی، دنیای خود را برای بیننده ترسیم می کنند، تاثیر دو چندان بر انتقال مفاهیم فیلم دارد، مفاهیمی که همگی در گفته های فیلیپ کلودل در مورد تجربه تدریس در زندان، به طور مشخصی پیداست، هیچ چیز ساده نیست، هیچ چیز ابتدایی نیست، همه زندگی و همه انسانها پیچیده می باشند.

9/10