۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه

زندگی رویایی فرشتگان (اریک زونکا) - 1998



داستان فیلم در مورد دو دختر جوان است در شهر لیل فرانسه. ایزا دختری معاشرتی و خوش قلب و یک فیلسوف غریزی است که گاه و بیگاه حرفهای پخته ای می زند، در مقابل او ماری دختری متلاطم و گوشه گیر است. این دو در یک کارگاه به هم برخورد می کنند و با وجود هیچ نقطه اشتراکی جذب هم می شوند. ایزا سرپناهی ندارد و ماری در آپارتمان دختری که بر اثر تصادف به کما رفته است، به صورت موقت زندگی می کند. ماری به همراه ایزا در آپارتمان زیر یک سقف رابطه نزدیک تری را آغاز می کنند، رابطه ای میان دو فرد که هیچ چیز مشترک ندارند جز آن که هر دو سرگردان هستند و بی پول. قصه فیلم از این لحظه آغاز می شود، قصه ای سرشار از احساس و اندوه و صداقت در تمام لحظه هایش، حتی در آن لحظات که هیچ چیزی روی نمی دهد. قصه ای که به رغم عنوانش، آدمهایش به شدت زمینی اند و نه فرشته گونه ...



اریک زونکا متولد 1956 در شهر اورلئان فرانسه است. در پانزده سالگی تصمیم گرفت که فیلمساز شود. به این منظور به پاریس رفت و با سینمای امریکا آشنا شد و در کلاسهای بازیگری با الهام از شیوه های لی استراسبرگ حضور یافت. در بیست سالگی به نیویورک رفت و در آنجا نیز در کلاس های بازیگری استودیو هربرت برگوف ثبت نام نمود، جایی که بازیگران بزرگی چون آل پاچینو در آن آموزش دیده اند. زونکا در نیویورک در سینما بلیکر استریت، سینمای اروپا را کشف نمود، سینمایی که فیلمهای خارجی و مستقل را نمایش می داد، و جایی که فرانسوا تروفو آن را "سینماتِک امریکایی" می نامید.

عشق به سینما در تمام دوران جوانی همراه او بود، بالاخره در سی سالگی وارد دنیای سینما شد و به کارگردانی مستندهای تلویزیونی پرداخت. در سال 1992 اولین فیلم کوتاه خود را با نام RIVES ساخت. زونکا پس از ساخت سه فیلم کوتاه و حضور موفقیت آمیز در جشنواره های مختلف، اولین فیلم بلند خود با نام "زندگی رویایی فرشتگان" را کارگردانی کرد. فیلمی که نام او را در دنیای سینما بر سر زبانها انداخت. فیلم، نامزدی هفت جایزه سزار فرانسه و نامزدی نخل طلای جشنواره کن را از آن خود نمود و در هر جشنواره ای که حضور یافت، مورد استقبال قرار گرفت. دو بازیگر زن فیلم، اِلودی بوشِز و ناتاشا رِنیه نیز به طور مشترک جایزه بهترین بازیگر جشنواره کن، جشنواه اروپا و سزار را دریافت نمودند.

پس از این، مطابق معمول هالیوود در پی جذب او بود و بازسازی "سرگیجه" هیچکاک را به او پیشنهاد نمود، اما زونکا نپذیرفت. زونکا کارگردان بسیار کم کاری است و روی هر پروژه خود با وسواس فراوان کار می کند و اصولا کارگردانی است که نمی تواند فیلم سفارشی بسازد و بیشتر با تهیه کنندگان مستقل کار می کند. زونکا پس از ده سال، فیلم "جولیا" را در سال 2008 ساخت. فیلمی با بازی درخشان تیلدا سوینتون، درباره یک زن الکلی که اقدام به سرقت کودک خردسالی می کند. زونکا به گفته خودش بین چهار تا پنج سال روی فیلمنامه این فیلم کار کرده و الهام بخش خود را جان کاساوتیس و آثارش همچون "گلوریا"، "شب افتتاح" و "کشتن یک قمار باز چینی" می داند.

زونکا در مورد چگونگی ساخت فیلم "زندگی رویایی فرشتگان" می گوید : "نقطه شروع 'زندگی رویایی فرشتگان' ملاقات من با دختری بود که منبع الهام شخصیت ایزا بود. من در حال انتخاب بازیگر برای دومین فیلم کوتاه خودم بودم، یکی از کاندیدها دختر جوانی با یک کوله پشتی بود، او کتاب عجیبی را که سر هم کرده بود، که در واقع یادداشتهای روزانه اش بود، نشان من داد. ... او به من گفت که چطور همانند ایزا در فیلم، از اینجا به آنجا سرگردان بوده، چطور در مخاطرات اتفاقها و تصادفات روزانه، زندگی را سپری کرده است. مثل ایزا بعضی اوقات در کارخانه هایی کار کرده، زندگی خودش را داشته است. من با او در تماس مداوم بودم و سفرهای زندگیش را دنبال می کردم. در واقع او در صحنه فیلم به صورت واقعی بازسازی شد و وقتی که او فیلم را دید به من گفت که خود را در شخصیت ایزا بازشناخت. در مورد ماری، الهام بخش من زنی بود که می شناختم که برای من بسیار عزیز است. در زمانی که همدیگر را دیدیم، او حالتی طغیانگر بر علیه جامعه داشت و احساس همانند ماری داشت، احساسی پرآشوب و انتقام جویانه توام با درماندگی.
من قصه را بر محور این دو تجربه با دو زن متفاوت شکل دادم. دو سال طول کشید که فیلمنامه را بنویسم و پروژه اولیه را که چهار ساعت بود به فیلمی که هم اکنون شده است، تقلیل دهم. روش من در نوشتن اصولا به صورت بصری است. متن های من همیشه از یک نقطه تصویری خیالی آغاز می شود. هر روش ادبی برای من کاملا غریبه است. من هیچ گاه با یک تِم یا دیدگاه تئوری شروع نمی کنم بلکه تصورات خودم را دنبال می کنم. ایجاد احساس و انسجام پس از آن تصور خام ابتدایی، وارد کار می شوند. همانند آنچه که در سه فیلم کوتاهم بود، مهمترین جیزی که می خواستم لمس شود، احساس بود. من به هیچ وجه تمایلی به فرموله کردن حقایق درباره دنیا و جامعه ندارم. دیدگاه من با روش مستندگونه سنتی مغایر است. آنچه که برای من اهمیت دارد مواجهه با انسان است.
تجربه من به عنوان بازیگر به من کمک کرده است تا آن تاثیر متقارن میان کارگردان و بازیگر را درک کنم. کار با بازیگران برای من تجربه ای دردناک و در عین حال چیزی است که بسیار دوست دارم. اگر من به آنچه که بازیگرانم می گویند اعتقاد پیدا کنم آنها حس نمی کنند که از من دستوری را دریافت کرده اند. من یقینا حس می کنم که آنها شخصیت خود در فیلم را درک کرده و بر آن تسلط کامل پیدا کرده اند."



جیمر براردینلی در مورد فیلم می نویسد : "توصیف نیروی پیش برنده روایت فیلم دشوار نیست. 'زندگی رویایی فرشتگان' بر رفاقت میان دو دختر بیست و چند ساله در شهر لیل فرانسه تمرکز دارد. هر دو بی پولند و در نگه داشتن یک کار ثابت مشکل دارند، ولی همین جا تشابه آنها خاتمه می یابد. از نظر شخصیتی آنها دو قطب مخالف می باشند. ایزا با آن موهای سیاه، دختری با روحی آزاد و پر جنب و جوش است، دختری معاشرتی و خوش مشرب با قلبی بزرگ و لبخندی بزرگتر. در مقابل، ماری دختری کناره گیر و از نظر احساسی منزوی است. چنان که آنانی که با او رابطه برقرار می کنند، ابراز می کنند، او نه خونگرم و مهربان است و نه قدرشناس. با این حال، با وجود این تفاوتها، و شاید به خاطر این که در نهایت قطبهای مخالف همدیگر را جذب می کنند، ایزا و ماری تقریبا بلافاصله با هم دوست می شوند و خیلی زود جدانشدنی می گردند. ولی، همانگونه که آتشی که زود می سوزد و تمام می شود، شعله های دوستی آنها خیلی زود خاموش می شود، خاکسترهای در حال دود و تلخی فزاینده بر جای می ماند. بنابراین، 'زندگی رویایی فرشتگان' را می توان به صورت کلی به عنوان کالبدشکافی یک دوستی، روایت شکل گیری آن از ابتدا تا به انتها، دانست. ... آنانی که در جستجوی بیانیه مهمی درباره تجربه انسانی هستند، آن را در 'زندگی رویایی فرشتگان' نخواهند یافت. این فیلمی ساده و ابتدایی ولی باشکوه است. در واقع، شکوه فیلم در سادگی ذاتی آن است. زونکا جفت شخصیت را چنان ظریف و زیبا آفریده است و به صورت تاثیر گذاری تشریح کرده است که ما با ذات درونی با آنها رابطه برقرار می کنیم. ما تنها ایزا و ماری را در حالی که با دشواری های زندگی و پیروزی های اندک مدارا می کنند، نظاره نمی کنیم، ما آن پستی و بلندیها را همراه آنها تجربه می کنیم."

اِیمی توبین در ویلِج وویس می نویسد : "این اولین فیلم زونکاست، و فیلم چنان در ترسیم تعاملات متقابل انسانی، زیبا و هوشمندانه و پیچیده است که تصور یک کار برجسته فوق العاده جسورانه از یک کارگردان را به سطح نوینی رهنمون می کند. آن احساس نایاب همکاری، میان بازیگران، میان کارگردان و بازیگران، میان کارگردان و فیلمبردار زن فیلم (اینس گدار)، میان فیلمبردار و بازیگران وجود دارد، که فیلم را سرزنده و غیرقابل پیش بینی می نماید، حتی در زمانی که از نظر روایی گویا هیچ چیز خاصی در حال روی دادن نیست. ... 'زندگی رویایی فرشتگان' هیچچ گاه مصنوعی احساس نمی شود. در فیلمسازی زونکا نوعی از سرزندگی احساسی و همذات پنداری وجود دارد که ما را وامی دارد که دلواپس این دو زن و تصمیمات لحظه به لحظه آنان باشیم، حتی زمانی که بسیار مصممانه باشد. ممکن است حس شود که زونکا بیشتر به ایزا می پردازد، کسی که تواناییش را در قاطی شدن با دیگرانی از جنس و سطح خودش پیدا می کند، تا به ماری، کسی که هویت خود را انکار می کند و از آن فرار می نماید. ولی زونکا تصویری هر چند مختصر در برابر چشمانمان می نهد، تصویری از آنچه که ماری می توانست باشد، اگر در برابر آنچه خودبیزاری از بدو تولد به او آموخته بود، تسلیم نشده بود. ... فیلم که با دوربین روی دست و بیشتر با نور طبیعی فیلمبرداری شده، چنان ظاهری مملو از احساس و خیره کننده دارد که برازنده نام فیلم است. 'زندگی رویایی فرشتگان' هم قطعه ای رئالیستی است که به صورت بی نظیری کنکاش شده است و هم تصویری درونی است که با فانتزی ها، آرزوها و بالا رفتن آدرنالین دو زن پالایش شده است. گدار که بیشتر فیلمهای کِلِر دِنی را فیلمبرداری کرده است، یک فیلمبردار بی نقص برای زونکا است. سلیس بودن قابهای او و تواناییش در به دام انداختن چشم اندازهای شهری با درکش از این که آدمها فارغ از این که هر چه قدر هم که منزوی و بیگانه باشند، هیچگاه جدای از بقیه وجود ندارند، در فیلم ترکیب می شود. ایزا و ماری خودشان را تعریف می کنند و رویاهاشان را از طریق تعاملشان با دیگران و با اطرافشان تجربه می کنند."

کنت توران در لوس انجلس تایمر در نوشته خود بر فیلم می گوید : "صادق و بی ریا، صمیمی، گیرا و با صراحتی احساسی که کشنده است، 'زندگی رویایی فرشتگانِ' اریک زونکا قدرت و احساسش را از جفت بازیگری می گیرد که ترسیم رفاقت آشفته شان را می توان یک همکاری موثر و تکان دهنده دانست که سال به خود دیده است.... اثری برجسته و جسورانه از یک کارگردان 42 ساله که تصویری همدلانه از غریبه هایی بی هدف ساخته است، غریبه هایی که احتمالا هر روز از کنار آنها می گذریم، زنان جوان بی خانمانی که در حاشیه اجتماع زندگی می کنند، و سعی می کنند از ناچیزترین چیزها برای خود زندگی ای دست و پا کنند. ... این زنان جوان ممکن است که فرشتگان عنوان فیلم باشند، ولی زونکا، محتاط در عدم ایده آل گرایی، بی میل نیست که آنان را به صورت آتش پاره هایی بی تفاوت و پیوسته دردسر آفرین که با خود سرگرم هستند و دلیلی واقعی برای بودن ندارند، ترسیم کند. ... با وجود تفاوت فراوان میان وضعیت متلاطم ماری و سادگی کودکانه ایزا، زونکا دست کم در ابتدا بر آنچه که این دو به صورت مشترک دارند، تمرکز می کند. علاوه بر ظاهر خودشیفته شان، هیچ کدامشان آنطور که تصور می کنند بر زندگی خود کنترلی ندارند، و گرچه درک نمی کنند، ولی شکنندگی به اندازه زُمُختی جزئی از طبیعتشان است."



بهانه من برای نوشتن درباره این فیلم درخشان، دیدن فیلم "جولیا"، آخرین ساخته اریک زونکا بود که خاطره زیبای دیدن اولین فیلمش را دوباره برای من زنده ساخت و بهانه ای شد برای دیدن دوباره این فیلم. دیدن این فیلم پس از مدتها دوباره همان طراوت و صراحت احساسی (به قول کنت توران) را همراه داشت، فیلمی که برای من یکی از زیباترین و تاثیرگذارترین آثار دهه نود سینمای جهان است. در تاریخ سینما آثار درخشانی را می توان در مورد رفاقت مردانه نام برد، آثاری که اصطلاح buddy movies را در سینما باب کردند، اما نایابند آثاری به یاد ماندنی که در مورد رفاقت زنانه باشند. تنها شاید بتوان به اثر درخشان ریدلی اسکات، "تلما و لویز" اشاره کرد که در مختصات سینمای امریکا نیز فیلمی است به یادماندنی و تاثیرگذار در دهه نود...

10/10