۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه
همیشه دوستت داشته ام (فیلیپ کلودل) - 2008
(انتقال داده شده از وبلاگ قبلی در yahoo 360)
داستان فیلم از آنجا شروع می شود که ژولیت پس از تحمل پانزده سال زندان نزد خواهر خود، لئا باز می گردد. پس از صحنه درخشان رویارویی ژولیت با لئا، شخصیت های داستان یکی پس از دیگری وارد داستان می شوند. لئا که استاد دانشگاه است، همراه همسر و دو دختر خوانده خود و پدربزرگ (پدر همسرش) زندگی می کند. پدربزرگ قادر به تکلم نیست و تمامی اوقات خود را در کتابخانه شخصی اش مشغول کتاب خواندن می باشد. مادر لئا و ژولیت نیز دچار بیماری روانی و در یک آسایشگاه روانی بستری است. همکاران لئا، افسر ناظر ژولیت پس از آزادی از زندان، همه و همه شخصیت هایی هستند که ژولیت با آنها در ارتباط است و فیلم حکایت رویارویی ژولیت و این شخصیت هاست…
فیلم "همیشه دوستت داشته ام" اولین ساخته فیلیپ کلودل، رمان نویس فرانسوی است. نام فیلم از شعری فرانسوی که برای کودکان سروده شده است، اقتباس شده است. فیلم موفق به دریافت جوایز گوناگون از جشنواره های معتبراروپا از جمله بافتا، برلین، سزار، انجمن منتقدان لندن، و نامزدی بهترین هنرپیشه زن و بهترین فیلم خارجی زبان در مراسم گلدن گلاب گردید. کلودل علاوه بر رمان نویسی چند فیلمنامه نیز نوشته است و اظهار می کند که مدتها این داستان را در ذهن خود ساخته و پرداخته، آنگاه که داستان در ذهن او به طور کامل شکل گرفته، با اعتماد به نفس تمام، سعی در به تصویر کشیدن تصویر ذهنی خود نموده است.
کلودل که استاد ادبیات می باشد به مدت یازده سال، زبان و ادبیات فرانسه را در زندان تدریس کرده است و به گفته او، این تجربه تاثیر عمیقی بر زندگی او گذاشته است. خود کلودل در این رابطه می گوید :" برای من مانند یک شوک بود، شوکی که برای شناخت چهره دیگری از انسانیت برایم لازم بود. هیچ چیز ساده نیست، هیچ چیز ابتدایی نیست، همه زندگی و همه انسانها پیچیده می باشند. غیر ممکن است که بتوان قضاوتی ابتدایی راجع به خوب و بد و یا درست و نادرست نمود. این تجربه به صورت کاملی مرا تغییر داد و دیگر آن فرد قبلی نبودم. بسیاری از رمانهای من از این تجربه الهام گرفته اند. آنها راجع به زندان نیستند ولی راجع به تراژدی وضعیت ما آدمها هستند و درباره عدم امکان شناخت عمیق ما آدمها از یکدیگر."
در میان فیلم های سال 2008، دو فیلم ارزشمند را می توان نام برد یکی از سینمای مستقل آمریکا به نام "ریچل ازدواج می کند" و دیگری از سینمای اروپا به نام "همیشه دوستت داشته ام". اولی ساخته کارگردان برجسته، جاناتان دمی و دیگری ساخته رمان نویس فرانسوی، فیلیپ کلودل. در اولی دختری با بازی آن هاتاوی از بازپروری آزاد می شود و به نزد خواهر خود باز می گردد و در دومی مادری با بازی درخشان کریستین اسکات توماس از زندان آزاد می شود و نزد خواهر خود باز می گردد. گر چه دو فیلم دارای مفاهیمی متفاوت و همچنین سبکی متفاوت می باشند اما هر دو به نحوی کنکاشی است درباره شخصیت دو زن که به نحوی از جامعه طرد شده و دوباره به جامعه باز می گردند. آن هاتاوی مسوول مرگ غیر عمد برادر کوچک خود به خاطر اعتیاد است و اسکات توماس مسوول گناهی هولناک تر و یا به عبارتی جنایتی هولناک تر، قتل پسر خود.
کریستین اسکات توماس این بار در نقشی متفاوت از فیلم های آمریکایی خود، در یک فیلم فرانسوی زبان ظاهر شده است که لایه های عمیق شخصیت خود را با قدرت تمام به بیننده خود منتقل می کند. کافی است که صحنه ابتدایی فیلم را ببینید، آنگاه که فیلم با کلوزآپی از چهره او شروع می شود، چهره ای بدون هیچ آرایش که گویا اندوه سنگینی را در خود نهفته دارد، سکوت او، سیگار کشیدن او، نگاه نافذ او و واکنش او در برابر خواهری که پانزده سال او را ندیده است، همه و همه بیننده را در ابتدای فیلم شوکه می کند و او را به بطن داستان و عمق شخصیت او وارد می کند. در کنار بازی زیبا و تاثیر گذار او، لهجه فرانسوی او نیز قابل ستایش است.
ژولیت در بشتر زمانها ساکت است و برخورد سردی با اطرافیان دارد. گویا پس از آزادی از زندان، در احساسات خود زندانی شده است و به کسی نیز اجازه ورود به دنیای احساسات خود را نمی دهد. لئا شخصیت گرمی دارد که با همه راحت ارتباط برقرار می کند و برخوردش با خواهرش نیز طوری است که بدون هیچ پیش داوری سعی دارد به او نزدیک شود. همسر لئا که از جنایت هولناک ژولیت آگاه است به نحوی برای دو دختر خوانده اش احساس خطر می کند که دختران را با او در خانه تنها نگذارد.
چیدمان شخصیت های داستان به نوعی الهام گرفته از نبوغ یک رمان نویس خلاق است. تمامی شخصیت ها در عین ظاهری ساده، دارای ابعاد پیچیده ای می باشند که کلودل به صورت هنرمندانه ای بیننده فیلم را با آنها همراه می کند .اگر ژولیت در یک زندان فیزیکی زندانی بوده است و هم اکنون در زندان احساسات خود، زندان های مجازی دیگری برای تمامی شخصیت های فیلم وجود دارد، پدربزرگ که تمام وقت در کتابهایش غرق است، دختر خوانده لئا که راز تولد خود را نمی داند، مادر لئا که در آسایشگاه روانی به نوعی زندانی است، افسر ناظر که از همسر خود طلاق گرفته و آرزویش دیدن یک رودخانه اسرار آمیز است، پزشک عراقی که از وطن خود مهاجرت کرده است. اما در این میان، میچل، همکار لئا، فردی تنها که از شلوغی پاریس به این شهر کوچک پناه برده است، در حقیقت روح فیلم است که گویا از همان ابتدا با نگاه اندوهبار و نافذ ژولیت، او را به صورت عمیقی درک می کند و ژولیت در میان همه این شخصیت ها تنها با اوست که سکوت خود را می شکند. در جایی میچل به ژولیت می گوید که مدت ده سال در زندان تدریس می کرده است و این تجربه، تاثیر عمیقی بر او گذاشته است. گویا میچل فیلم، همان کلودل در زندگی واقعی است، چرا که هر آنچه میچل بر زبان می راند، به نوعی برگرفته از عقاید کارگردان و درک او از انسانهای اطرافش است.
کارگردان به تدریج و با ریتمی آرام، زوایای درونی ژولیت و سایرشخصیتها و دیوارهای اطراف آنها را به بیننده نشان می دهد، و نشان می دهد که چگونه دیگران می توانند در شکستن این دیوارها نقش داشته باشند. فیلم گرچه از نظر تکنیکی فیلمی کوچک و جمع و جور است، اما از نظر مضمون فیلمی بسیار عمیق و تاثیر گذار است. کلودل اظهار داشته که دوست دارد تماشاچی، دوربین و کارگردانی و فرآیند فیلمسازی را فراموش کرده و تنها شخصیت ها را دنبال کند. حتی قبل از ساخت فیلم به کریستین اسکات توماس، هنرپیشه زیبای آمریکایی گفته است که می خواهد زیبایی او را در فیلم نابود کند و همین طور موهای الزا زیلبرستین در نقش لئا را کوتاه کرده و لباس های ساده ای را به تن او کرده است.
فیلم، فیلمی مبتنی بر شخصیت است و بازی خوب بازیگران سینمای فرانسه، که همگی با دیالوگ های روان و با لهجه شیرین فرانسوی، دنیای خود را برای بیننده ترسیم می کنند، تاثیر دو چندان بر انتقال مفاهیم فیلم دارد، مفاهیمی که همگی در گفته های فیلیپ کلودل در مورد تجربه تدریس در زندان، به طور مشخصی پیداست، هیچ چیز ساده نیست، هیچ چیز ابتدایی نیست، همه زندگی و همه انسانها پیچیده می باشند.
9/10
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
رفیق عجب فیلمی مرسی ... شاهکاره
ارسال یک نظر