۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

پسر الف (جان کراولی) - 2007

(انتقال داده شده از وبلاگ قبلی در yahoo 360)

اریک پس از تحمل 14 سال زندان با نام جدید جک ، از زندان آزاد می شود. مشاور بازپروری خوش قلبی به نام تری، همراه جک می شود تا او را در بازگشت به اجتماع یاری کند. تری برای جک شغل و آپارتمانی کوچک جفت و جور می کند و به او می گوید که باید گذشته خود را برای هیچ کس فاش نکند. جک پسر خجالتی و محجوبی به نظر می آید، او بسان یک جوجه پرنده که تازه پرواز را آموخته است با شور و هیجان سعی دارد که خود را به زندگی جدید بازگرداند و گذشته خود را فراموش کند. اما گویا گذشته از او جدا نمی شود، رسانه ها راجع به آزادی یک قاتل خبیث خبرپراکنی می کنند، اما به دلیل این که هویت واقعی و تصویر بزرگسالی او فاش نشده است، با حدس و گمان در روزنامه ها تیتر های جنجالی درج می کنند و...


جان کراولی کارگردان ایرلندی تبار، سابقه طولانی در زمینه تئاتردارد تا این که با فیلم "وقفه"، نظرهای مختلف را به سمت خود جلب نمود. فیلم "وقفه" با چندین داستان موازی متقاطع، در ژانر کمدی جنایی ساخته شد و توانست در جشنواره های مختلف اروپایی افتخاراتی را کسب کند. کراولی پس از 4 سال، با فیلم درخشان "پسر الف"، بازگشتی موفقیت آمیز داشت. فیلم در جشنواره های معتبر از جمله بافتا و برلین جوایزی را از آن خود نمود. اکثر منتقدان فیلم را اثری کوچک اما با ارزش و تفکر برانگیز قلمداد نمودند و فیلم در سایت رسمی فیلم امتیاز 7.9 از 10 را گرفته است.

"دوست دارم آخرین چهره ای که در این دنیا می بینی چهره عشق باشد، پس وقتی دارند اعدامت می کنند به من نگاه کن. من چهره عشق برای تو خواهم بود."
این جمله یکی از آخرین دیالوگ های فیلم "آخرین گام های یک محکوم به اعدام" است. سال 95 بود که تیم رابینز با ساخت این فیلم جسورانه، دیدگاهی چالش برانگیز را نسبت به مجازات اعدام بیان نمود. فیلم با جسارت تمام آخرین روزهای قبل از اعدام یک مجرم را که متهم به تجاوز به یک دختر و قتل او و دوست پسرش است، به صورت خیره کننده ای به تصویر می کشد. بیشتر زمان فیلم به رابطه گفتاری متهم و کشیش زنی که تصمیم گرفته است در آخرین لحظات اورا همراهی کند، پرداخته می شود. بازی نفس گیر شون پن و سوزان ساراندون و کارگردانی تیم رابینز و هارمونی های نصرت فاتح علی خان و مضمون جسورانه فیلم نامه، فیلم را به اثری ماندگار و اثری که بیننده خود را به تفکر وا می دارد، تبدیل می نماید. تیم رابینز در کنار نمایش جز به جز زشتی صحنه جنایت، نمایش درد و ضجه ای که خانواده مقتولین می کشند، به جنبه های انسانی متهم خود می پردازد و با نمایش همه جوانب این پدیده، سوالات اخلاقی را از تماشاچی خود می پرسد، سوالاتی که پاسخ دادن به آنها بیننده را آزار می دهد.

فیلم پسر الف نیز فیلمی کوچک اما بسیار جسورانه با موضوعی مشابه، در مورد جوان 24 ساله ای است که پس ار تحمل چندین سال زندان، به خاطر قتلی که در کودکی انجام داده است، به اجتماع باز می گردد. نام فیلم از یک اصطلاح حقوقی گرفته شده است و به متهم خردسالی اطلاق می شود که هویتش پنهان نگه داشته می شود.


پس از آزادی، همزمان با این که گذشته سیاه جک، به سراغش می آید، کارگردان نیز با فلاشبک هایی در جای جای فیلم، گذشته سیاه و در عین حال کودکی تلخ او را برای بیننده فاش می کند. فیلم گر چه در گذشته جک موشکافی نمی کند ولی با چند تصویر هر چند کوتاه، بیننده را مجاب می کند که او همچون یک کودک نرمال، بزرگ نشده است. جک که پسری تنها و دارای خانواده ای متلاشی شده است با فیلیپ، پسری که شدیدا از نظر عصبی نامتعادل است، دوست می شود. در صحنه از فیلم، فیلیپ با دیالوگ های تکان دهنده ای برای جک توضیح می دهد که چگونه توسط برادرش مورد تجاوز جنسی قرار می گیرد.

یکی از نکات مهم فیلم که شخصیت جک را به صورت عریان برای تماشاچی به معرض نمایش می گذارد، رابطه او با دوست دختر خود، میشل است. میشل همکارش در شرکت، او را فردی مهربان و خجالتی می داند و به او علاقه مند می شود. جک نیز که تا کنون هیچ گونه رابطه احساسی در طول زندگی خود تجربه نکرده است، خود را در بهشتی که در رویاهای خود بافته است، می یابد. او از یک طرف نباید گذشته خود را برای کسی فاش کند و از طرفی چون علاقه شدیدی به میشل پیدا کرده است، دوست دارد که سفره دل خود را برایش باز کند و تمام اسرار خود را با او در میان بگذارد. صحنه هایی که بین جک و میشل می گذرد و صحنه هایی که جک برای تری از دوست دختر خود می گوید، بسیار تاثیر گذار از کار در آمده است و جک را به صورت انسانی بی ریا، ساده و بی آلایش و تشنه محبت به تصویر می کشد.

کارگردان علاوه بر روایت زندگی جدید جک، مشاور بازپروری را نیز مورد کنکاش قرار می دهد. همسر تری او را ترک کرده است و پسرش نیز پس از مدتها نزد او باز می گردد. بازپروری جک و امثال جک، از دیدگاه تری به صورت یک سوژه کاری است و در حقیقت بازگشت جک به زندگی، یک موفقیت شغلی برای او قلمداد می شود. تری انسان خوش قلبی است، و فیلم در کنار نمایش این خوش قلبی، با مقایسه دقیقی نشان می دهد که تری چگونه از پسر خود غافل شده است و زندگی خود را وقف بازپروی پسران دیگر نموده است.


بازی گرم و بی آلایش آندرو گارفیلد و پیتر مولان اسکاتلندی، به فیلم نوعی زنده بودن بخشیده است، تماشاچی که این شخصیت ها را در فیلم می بیند آنها را به طور کامل درک می کند و با آنها رابطه برقرار می کند. در حقیقت بازیگران کاملا در شخصیت ها غرق شده اند و بدون هیچ ادا و افه ای، درون و برون آنها را به نمایش می گذارند. از لحاظ بصری نیز، فیلم بردار فیلم، در کنار زیبایی های حومه شهر، خیابان های تنگ و تاریک شهرهای صنعتی شمال انگلستان را به تصویر می کشد و در لحظاتی این حس برای تماشاچی القا می شود که جک از یک زندان کوچک به یک زندان بزرگتر، منتقل شده است.

فیلم پر از ظرایف گوناگون است و به جرات می توان گفت که برای هر صحنه فیلم، فکر شده است و هیچ صحنه ای از فیلم زاید نیست که نشان از وسواس کارگردان دارد. فیلم یک اثر پالایش دهنده و با ارزش راجع به واقعیات خشن بازپروری است که تنها سوسویی از رستگاری در آن دیده می شود.

8.5/10

۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه

ترانس امریکا (دانکن تاکر) - 2005

(انتقال داده شده از وبلاگ قبلی در yahoo 360)

داستان فیلم از این قرار است که استنلی مرد (یا بری زن) قرار است عمل جراحی پایانی خود را چند روز بعد انجام دهد تا تبدیل به یک زن کامل شود. اما در این حین اطلاع می یابد که پسری دارد که حاصل تنها رابطه خود با زنی است که سالها پیش با او بوده است. پسر هم اکنون در نیویورک بازداشت شده و در زندان است. مشاور روانی بری او را مجاب می کند که مسایل مربوط به گذشته خود را حل و فصل کند و پسر خود را از این موضوع آگاه نماید. بری به نیویورک می رود و پسر خود به نام توبی را ملاقات می بیند، ولی هویت خود را پنهان کرده و خود را از جانب کلیسا معرفی می نماید. بری، توبی را راضی می کند که با او به لوس آنجلس بیاید. و از این جا سفر این دو شروع می شود ...

سال 2005 دو فیلم در مراسم اسکار مطرح شد که شخصیت های اصلی از نظر تمایلات جنسی، همجنس گرا بودند، یکی "کوهستان بروکبک" و دیگری "کاپوتی". اما در کنار این دو، فیلم کوچک و جمع و جوری نیز از سینمای مستقل آمریکا وجود داشت که نامزد اسکار در دو رشته هنر پیشه زن و موسیقی فیلم شد: فیلمی به نام "ترانس امریکا". شخصیت محوری این فیلم نیز از جهتی شبیه دو فیلم دیگر بود، با این تفاوت که شخصیت اصلی مردی است با گرایشات زنانه که می خواهد تبدیل به زن شود.

کارگردان فیلم دانکن تاکر است که به عنوان اولین تجربه فیلم بلند، اثری انسانی، تاثیرگذار، با صفا و همچنین بامزه ساخته است. دانکن تاکر پیش ار این، فیلم کوتاهی به نام "شاه کوهستان" را که اپیزودی از یک فیلم بلند با مضمون همجنس گرایی بود، ساخته بود که چندان فیلم موفقی نبود. پس از آن فیلم نامه "ترانس امریکا" را نوشت ولی با مشکل سرمایه روبرو بود. ولی چنان به فیلم نامه خود اعتماد داشت که خانه برادر و مادر خود را برای گرفتن وام گرو گذاشت تا بتواند بودجه فیلم را تامین کند. دانکن که قبلا هنرنمایی پرقدرت فلیسیتی هافمن را در برادوی در یکی از نمایش نامه های دیوید ممت به نام "کریپتوگرام" به یاد داشت، به سراغ او رفت. فلیسیتی هافمن فیلم نامه را خواند و حاضر به همکاری با تاکر شد.جالب است که تاکر از خانه مادر خود به عنوان لوکیشن فیلم و از ماشین برادر خود نیز در فیلم استفاده نمود. پس از اتمام، فیلم در جشنواره های مختلف فیلم جوایز متعددی گرفت. فلیسیتی هافمن موفق به دریافت جایزه گلدن گلوب شد و چنان که گفته شد فیلم در دو رشته نامزد دریافت جایزه اسکار گردید. گذشته از فیلم نامه خوب دانکن تاکر، موفقیت فیلم مرهون بازی زیبای فلیسیتی هافمن است که از لحاظ درونی و برونی، توانسته حق مطلب را ادا نماید. راه رفتن، صحبت کردن، چهره مردانه و زنانه، احساس ترس، تناقض، همه و همه تماشاچی فیلم را قانع می کند که او مردی است که می خواهد زن شود.

در تاریخ سینما نقش آفرینی های زیبایی از هنر پیشه هایی که در نقش فردی از جنس مخالف ظاهر شده اند، وجود دارد همانند نفش آفرینی جک لمون و تونی کرتیس در "بعضی ها داغشو دوست دارند" و یا رابین ویلیامز در فیلم "خانم داوبت فایر" و یا داستین هافمن در "توتسی" و یا کیت بلانشت در فیلم "من آنجا نسیتم. فلیسیتی هافمن در این جا کار سخت تری دارد، از یک طرف باید ته مانده های شخصیت یک مرد را ایفا کند و از طرف دیگر در نقش یک زن که تازه در دنیای مونث بودن وارد شده است، ظاهر شود.

فیلم به نوعی یک فیلم جاده ای است. جاده همیشه در بسیاری از فیلم های معروف بستری بوده است که شخصیت های فیلم در آن به یک نوع خود شناسی می رسند و در حقیقت تحول که تم اصلی داستان است، در مسیر جاده روی می دهد. فیلم "ترانس امریکا" از این حیث یک فیلم جاده ای است. در حقیقت در طول این سفر است که استنلی مرد باید تبدیل به بری زن شود و همچنین پدری که از فرزند خود سالیان دراز ناآگاه بوده، تبدیل به مادرشود. در حقیقت این سفر پیش زمینه ای درونی است برای یک تغییر برونی.
دانکن تاکر به خوبی توانسته است این جاده را با ایستگاههای لازم برای تحول شخصیتهای خود ترسیم کند. در طول جاده ایستگاههایی برای رجوع به گذشته هر دو شخصیت وجود دارد. هر دو شخصیت می فهمند که خانواده ای به معنای پناهگاه و پشتیبان نداشته اند، هر دو تنها می باشند، هر دو می خواهند در این دنیای دشوار، زنده بمانند و خوب زندگی کنند. دانکن شخصیت توبی را نیز به خوبی ترسیم می کند. پسری که مادرش خودکشی کرده، ناپدری اش از او سواستفاده جنسی کرده، و هم اکنون فردی ولگرد و معتاد به مواد است که خودفروشی می کند. از طرفی به حیوانات علاقه دارد، نوجوانی باهوش و دوست داشتنی است، دوست دارد زندگی خوبی داشته باشد و هر چه که بری به او می گوید گوش می کند.
مضمون فیلم شاید در دست فیلمسازان تجاری به فیلمی پر از لودگی و شوخی های مهوع تبدیل می شد، اما دانکن تاکر به راستی سعی کرده است که فیلم به این مقوله نزدیک نشود و در عین حال که بعضی اوقات لبخند را بر لبان تماشاچی فیلم می نشاند، سنگینی و وقار خود را حفظ کند. چنان که راجر ابرت می گوید : "فیلم راجع به سکس نیست بلکه راجع به ارزشهای خانواده است."

در پایان بد نیست قسمتی از گفته های دانکن تاکر را جع به فیلم را بخوانید : "این فیلمی راجع به گرایشات جنسی شخصیت ها نیست، فیلمی است درباره بزرگ شدن ، درباره خانواده، فیلمی است درباره آنچه که در همه ما مشترک است، دریاره پا به سن گذاشتن و ویران شدن دیوارهای اطراف قلبمان. من به این می اندیشیدم که خود را قبول نداشتن چگونه است و به سفری که همه ما باید در زندگی ادامه دهیم تا خویشتن خویش را بپذیریم."

8/10