(انتقال داده شده از وبلاگ قبلی در yahoo 360)
اریک پس از تحمل 14 سال زندان با نام جدید جک ، از زندان آزاد می شود. مشاور بازپروری خوش قلبی به نام تری، همراه جک می شود تا او را در بازگشت به اجتماع یاری کند. تری برای جک شغل و آپارتمانی کوچک جفت و جور می کند و به او می گوید که باید گذشته خود را برای هیچ کس فاش نکند. جک پسر خجالتی و محجوبی به نظر می آید، او بسان یک جوجه پرنده که تازه پرواز را آموخته است با شور و هیجان سعی دارد که خود را به زندگی جدید بازگرداند و گذشته خود را فراموش کند. اما گویا گذشته از او جدا نمی شود، رسانه ها راجع به آزادی یک قاتل خبیث خبرپراکنی می کنند، اما به دلیل این که هویت واقعی و تصویر بزرگسالی او فاش نشده است، با حدس و گمان در روزنامه ها تیتر های جنجالی درج می کنند و...
جان کراولی کارگردان ایرلندی تبار، سابقه طولانی در زمینه تئاتردارد تا این که با فیلم "وقفه"، نظرهای مختلف را به سمت خود جلب نمود. فیلم "وقفه" با چندین داستان موازی متقاطع، در ژانر کمدی جنایی ساخته شد و توانست در جشنواره های مختلف اروپایی افتخاراتی را کسب کند. کراولی پس از 4 سال، با فیلم درخشان "پسر الف"، بازگشتی موفقیت آمیز داشت. فیلم در جشنواره های معتبر از جمله بافتا و برلین جوایزی را از آن خود نمود. اکثر منتقدان فیلم را اثری کوچک اما با ارزش و تفکر برانگیز قلمداد نمودند و فیلم در سایت رسمی فیلم امتیاز 7.9 از 10 را گرفته است.
"دوست دارم آخرین چهره ای که در این دنیا می بینی چهره عشق باشد، پس وقتی دارند اعدامت می کنند به من نگاه کن. من چهره عشق برای تو خواهم بود."
این جمله یکی از آخرین دیالوگ های فیلم "آخرین گام های یک محکوم به اعدام" است. سال 95 بود که تیم رابینز با ساخت این فیلم جسورانه، دیدگاهی چالش برانگیز را نسبت به مجازات اعدام بیان نمود. فیلم با جسارت تمام آخرین روزهای قبل از اعدام یک مجرم را که متهم به تجاوز به یک دختر و قتل او و دوست پسرش است، به صورت خیره کننده ای به تصویر می کشد. بیشتر زمان فیلم به رابطه گفتاری متهم و کشیش زنی که تصمیم گرفته است در آخرین لحظات اورا همراهی کند، پرداخته می شود. بازی نفس گیر شون پن و سوزان ساراندون و کارگردانی تیم رابینز و هارمونی های نصرت فاتح علی خان و مضمون جسورانه فیلم نامه، فیلم را به اثری ماندگار و اثری که بیننده خود را به تفکر وا می دارد، تبدیل می نماید. تیم رابینز در کنار نمایش جز به جز زشتی صحنه جنایت، نمایش درد و ضجه ای که خانواده مقتولین می کشند، به جنبه های انسانی متهم خود می پردازد و با نمایش همه جوانب این پدیده، سوالات اخلاقی را از تماشاچی خود می پرسد، سوالاتی که پاسخ دادن به آنها بیننده را آزار می دهد.
فیلم پسر الف نیز فیلمی کوچک اما بسیار جسورانه با موضوعی مشابه، در مورد جوان 24 ساله ای است که پس ار تحمل چندین سال زندان، به خاطر قتلی که در کودکی انجام داده است، به اجتماع باز می گردد. نام فیلم از یک اصطلاح حقوقی گرفته شده است و به متهم خردسالی اطلاق می شود که هویتش پنهان نگه داشته می شود.
پس از آزادی، همزمان با این که گذشته سیاه جک، به سراغش می آید، کارگردان نیز با فلاشبک هایی در جای جای فیلم، گذشته سیاه و در عین حال کودکی تلخ او را برای بیننده فاش می کند. فیلم گر چه در گذشته جک موشکافی نمی کند ولی با چند تصویر هر چند کوتاه، بیننده را مجاب می کند که او همچون یک کودک نرمال، بزرگ نشده است. جک که پسری تنها و دارای خانواده ای متلاشی شده است با فیلیپ، پسری که شدیدا از نظر عصبی نامتعادل است، دوست می شود. در صحنه از فیلم، فیلیپ با دیالوگ های تکان دهنده ای برای جک توضیح می دهد که چگونه توسط برادرش مورد تجاوز جنسی قرار می گیرد.
یکی از نکات مهم فیلم که شخصیت جک را به صورت عریان برای تماشاچی به معرض نمایش می گذارد، رابطه او با دوست دختر خود، میشل است. میشل همکارش در شرکت، او را فردی مهربان و خجالتی می داند و به او علاقه مند می شود. جک نیز که تا کنون هیچ گونه رابطه احساسی در طول زندگی خود تجربه نکرده است، خود را در بهشتی که در رویاهای خود بافته است، می یابد. او از یک طرف نباید گذشته خود را برای کسی فاش کند و از طرفی چون علاقه شدیدی به میشل پیدا کرده است، دوست دارد که سفره دل خود را برایش باز کند و تمام اسرار خود را با او در میان بگذارد. صحنه هایی که بین جک و میشل می گذرد و صحنه هایی که جک برای تری از دوست دختر خود می گوید، بسیار تاثیر گذار از کار در آمده است و جک را به صورت انسانی بی ریا، ساده و بی آلایش و تشنه محبت به تصویر می کشد.
کارگردان علاوه بر روایت زندگی جدید جک، مشاور بازپروری را نیز مورد کنکاش قرار می دهد. همسر تری او را ترک کرده است و پسرش نیز پس از مدتها نزد او باز می گردد. بازپروری جک و امثال جک، از دیدگاه تری به صورت یک سوژه کاری است و در حقیقت بازگشت جک به زندگی، یک موفقیت شغلی برای او قلمداد می شود. تری انسان خوش قلبی است، و فیلم در کنار نمایش این خوش قلبی، با مقایسه دقیقی نشان می دهد که تری چگونه از پسر خود غافل شده است و زندگی خود را وقف بازپروی پسران دیگر نموده است.
بازی گرم و بی آلایش آندرو گارفیلد و پیتر مولان اسکاتلندی، به فیلم نوعی زنده بودن بخشیده است، تماشاچی که این شخصیت ها را در فیلم می بیند آنها را به طور کامل درک می کند و با آنها رابطه برقرار می کند. در حقیقت بازیگران کاملا در شخصیت ها غرق شده اند و بدون هیچ ادا و افه ای، درون و برون آنها را به نمایش می گذارند. از لحاظ بصری نیز، فیلم بردار فیلم، در کنار زیبایی های حومه شهر، خیابان های تنگ و تاریک شهرهای صنعتی شمال انگلستان را به تصویر می کشد و در لحظاتی این حس برای تماشاچی القا می شود که جک از یک زندان کوچک به یک زندان بزرگتر، منتقل شده است.
فیلم پر از ظرایف گوناگون است و به جرات می توان گفت که برای هر صحنه فیلم، فکر شده است و هیچ صحنه ای از فیلم زاید نیست که نشان از وسواس کارگردان دارد. فیلم یک اثر پالایش دهنده و با ارزش راجع به واقعیات خشن بازپروری است که تنها سوسویی از رستگاری در آن دیده می شود.
8.5/10
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
متاسفانه هنوز فیلمو ندیدم ولی با این پست وسوسه شدم ببینمش
سلام و عرض ادب
شرمنده که مدت مدیدی است به اینجا سر نزده ام
من متاسفانه در اثر اتفاق عجیبی لینکستان وبلاگم مدتی به فنا رفته بود و شما را و بسیاری از دوستان را گم کرده بودم
مجددا لینک شدید
ارسال یک نظر