در ابتدای فیلم پیلار با چهره ای وحشت زده پسر کوچکش را از خواب بیدار می کند، او را در آغوش می گیرد و هراسان از خانه خارج می شود. چه اتفاقی او را این گونه هراسان نموده است؟ پس از گذشت دقایقی مشخص می شود که او از دست همسرش، آنتونیو و رفتارهای خشن او، به خانه خواهرش فرار کرده است. آنتونیو پس از آن که از فرار همسرش آگاه می شود، در ابتدا سعی می کند هر طور شده، حتی با داد و بیداد او را به خانه و زندگیش بازگرداند ولی بعد از مدتی از کرده های خود پشیمان می شود و صادقانه به پیلار قول می دهد که رفتارهای خود را تغییر دهد و حتی برای این کار به جلسات گروهی مردان، برای ترک خشونت علیه همسر می رود. خواهر پیلار، او را نصیحت می کند که شوهر حرام زداه اش را ترک کند و حرف های او را باور ننماید. ولی مادر پیلار او را تشویق می کند که به نزد مرد خود بازگردد و هر طوری که است با زندگی خود بسازد. حال پیلار مردد است که کدام راه را انتخاب کند. داستان فیلم در حقیقت از آنجا شروع می شود که پیلار درد و رنج های گذشته را فراموش می کند و آنتونیو و قولهای او را باور می کند ...
ایسیار بولِین، بازیگر، فیلمنامه نویس و کارگردان اسپانیایی کار خود را در سینما از سنین نوجوانی آغاز نمود. او در پانزده سالگی در فیلم "جنوب" ساخته ویکتور اریس ایفای نقش نمود و پس از آن در فیلم های زیادی با کارگردانان صاجب نامی چون کن لوچ کار کرد و در جشنواره های مختلف جوایزی را به خاطر بازیگری از آن خود کرد. بولِین پس از ساخت چند فیلم کوتاه، اولین شانس خود را در کارگردانی فیلم بلند، با ساخت فیلم "سلام، تنها هستی؟" آزمایش نمود. فیلم درباره دو دختر جوان است که در جستجوی بهشت زمینی سفر دور و درازی را آغاز می کنند. فیلم توسط آکادمی فیلم اسپانیا نامزد بهترین کارگردانی نو ظهور شد و فیلم به فروش خوبی در اسپانیا دست یافت. دومین فیلم بلند او "گلهایی از جهان دیگر" دوباره با داستانی زن محور، درباره زندگی چند زن و تلاش آنها برای یافتن عشق است. فیلم در جشنواره کن حضور یافت و در هفته فیلم منتقدان، جایزه ای را از آن خود کرد. "چشمانم را بگیر" موفق ترین فیلم بولِین، در سال 2003 هم با استقبال تماشاچیان روبرو شد و هم با تحسین منتقدان. فیلم جوایز متعددی را از جشنواره های مختلف کسب کرد، در جشنواره گویا (اسکار اسپانیا)، فیلم نامزد دریافت جایزه در نه رشته شد و بیشتر جوایز اصلی را از آن خود نمود.
در تاریخ سینما فیلم های زیادی درباره روابط خانوادگی مرد و زن ساخته شده است، از ملودرام های آبکی و سطحی تا شاهکارهایی چون "کریمر علیه کریمر" و "چه کسی از ویرجینیا ولف می ترسد". اما فیلمی مشهور و قابل تعمق که محور اصلی آن خشونت خانوادگی باشد، بسیار نادر است. شاید بتوان از فیلم "کافیه" ساخته مایکل آپتد نام برد که فیلمی تجاری و در عین حال بسیار سطحی است که شخصیت زن فیلم با بازی جنیفر لوپز تصمیم می گیرد خود را برای انتقام از شوهر بدرفتار و خشن خود آماده کند.
بولِین در فیلم "چشمانم را بگیر"، خشونت خانوادگی را سوژه اصلی فیلم خود قرار می دهد و فیلمی واقع گرایانه و پیچیده و قابل تعمق می سازد. فیلم از یک نظر که به ورطه کلیشه و ملودرام های آبکی نمی افتد و پایانی قابل تعمق دارد، قابل ستایش است. از سوی دیگر، با توجه به این که فیلمساز آن یک زن است، فیلم به هیچ عنوان یک فیلم فمینیستی جانبدارانه نیست. فیلم این گونه نیست که مرد شخصیت بد و دیو صفت فیلم است و زن قربانی خشونتهای او. تماشاچی فیلم، گر چه در لحظاتی از شخصیت آنتونیو متنفر می شود، اما در جای جای فیلم در می یابد که او در ذات انسان بدی نیست و تلاش وافر او برای کنترل خشم خود و کلافگی اش از عدم کنترل بررفتار خود را به طور قابل لمسی می بیند، حتی در لحظاتی ترحم بیننده را بر می انگیزد.
در تاریخ سینما فیلم های زیادی درباره روابط خانوادگی مرد و زن ساخته شده است، از ملودرام های آبکی و سطحی تا شاهکارهایی چون "کریمر علیه کریمر" و "چه کسی از ویرجینیا ولف می ترسد". اما فیلمی مشهور و قابل تعمق که محور اصلی آن خشونت خانوادگی باشد، بسیار نادر است. شاید بتوان از فیلم "کافیه" ساخته مایکل آپتد نام برد که فیلمی تجاری و در عین حال بسیار سطحی است که شخصیت زن فیلم با بازی جنیفر لوپز تصمیم می گیرد خود را برای انتقام از شوهر بدرفتار و خشن خود آماده کند.
بولِین در فیلم "چشمانم را بگیر"، خشونت خانوادگی را سوژه اصلی فیلم خود قرار می دهد و فیلمی واقع گرایانه و پیچیده و قابل تعمق می سازد. فیلم از یک نظر که به ورطه کلیشه و ملودرام های آبکی نمی افتد و پایانی قابل تعمق دارد، قابل ستایش است. از سوی دیگر، با توجه به این که فیلمساز آن یک زن است، فیلم به هیچ عنوان یک فیلم فمینیستی جانبدارانه نیست. فیلم این گونه نیست که مرد شخصیت بد و دیو صفت فیلم است و زن قربانی خشونتهای او. تماشاچی فیلم، گر چه در لحظاتی از شخصیت آنتونیو متنفر می شود، اما در جای جای فیلم در می یابد که او در ذات انسان بدی نیست و تلاش وافر او برای کنترل خشم خود و کلافگی اش از عدم کنترل بررفتار خود را به طور قابل لمسی می بیند، حتی در لحظاتی ترحم بیننده را بر می انگیزد.
راجر ابرت درباره پیچیدگی فیلم می گوید : "من زنی را می شناختم که سالها مردی را که با او بدرفتاری می کرد، تحمل می کرد. هم مرد و هم زن همین طور ادامه می دادند. من فکر می کنم که زن به این برانگیختگی عادت کرده بود. او کانون دنیای مرد خود و عقده ها و بیماری های شخصیتی او بود. برخی از نقدهایی که بر فیلم نوشته شده است، نمی توانند این نکته را درک کنند که چرا پیلار بعد از رفتارهای خشن همسر خود، دوباره به نزد او برمی گردد. در واقع این نکته مهم فیلم است : منطق در درامی که گرفتار شده است یک امر نامربوط می گردد. ... پیلار خودش مشکل دارد ولی آنتونیو مشکل بزرگتری دارد. او یک مرد بیمار است که تزلزل شخصیتی و از خود بیزاری او منجر به رفتارهای خشن و انفجاری نسبت به همسرش می شود.... چیزی که فیلم را جذاب می کند این است که راه حلی مانند نمایش های تلویزیونی بی ارزش (سوپ اپرا) ارائه نمی دهد، به این صورت که زن در نقش قربانی و مرد، بدذات داستان باشد و در پایان شیطان مغلوب گردد. بلکه به صورتی عمیق تر و دردناکتر موضوع را مورد کنکاش قرار می دهد."
بیل وایت در این باره می گوید : "چند بار یک زن باید قبل از این که از دست همسر بدرفتار خود فرار می کند، ار پلکان سقوط نماید؟ در اثر پیچیده ای که ایسیار بولِین از خشونت خانوادگی ارائه می دهد، جواب ساده ای برای این سوال وجود ندارد. این کارگردان و فیلمنامه نویس اسپانیایی از طریق کنکاش در درون گرایی شخصیت های خود به جای پیچیدگی طرح داستان، از هرگونه کلیشه های دراماتیک پرهیز می کند. ... نام فیلم از یک بازی بین زوج فیلم می آید که در آن هر کدام قسمتی از بدن خود را به دیگری می دهد. این شاید اشاره کنایه آمیزی است به این که هر گاه زنی بدن خود را در اختیار یک مرد قرار می دهد، آن مرد صاجب بدن اوست و می تواند هر کاری با آن بکند."
روت استاین از بازی های فیلم تعریف می کند : "فیلم هفت جایزه گویا (اسکار اسپانیایی) دریافت نمود که شامل بهترین فیلم و به خصوص بهترین بازیگر مرد و بازیگر زن بود که واقعا شایسته این جوایز بودند. لایا مارول (پیرال) این توانایی را دارد که تصویر یک زن ساده و بی آلایش تا یک زن شهوت انگیز و احساساتی را به خوبی نمایش دهد. او ترس و بیم از تنهایی را به خوبی به تصویر می کشد و آن اشتیاق و شهوت برای همسر خود را به صورت قابل لمسی در می آورد. لویس توسار که شبیه خواکین فونیکس بدون مو است، آن کنترل احساسات خشن شخصیت آنتونیو را به صورت شگرفی نمایش می دهد. شما می توانید تلاشی را که برای سرپوش نهادن بر خشم و برانگیختگی انفجاری خود انجام می دهد، به خوبی حس کنید."
شاید بارزترین نکته فیلم که مرا سراسر مجذوب خود کرده بود بازی فوق العاده لایا مارول و لویس توسار بود که هماهنگ با پیشرفت داستان، احساسات و واکنش های درونی و برونی به جا و گاه عجیبی از خود نشان می دادند. فیلم تا حد امکان از نمایش خشونت پرهیز می کند و تنها در یک صحنه بسیار هولناک و تکان دهنده، که صحنه ای کلیدی در فیلم به حساب می آید، خشونت را به صورت بی پرده و آزار دهنده ای به نمایش می گذارد. در پایان باید از فیلم برداری فیلم یاد نمود که چشم اندازهای زیبایی از شهر تولدوی اسپانیا را در برابر دیدگان تماشاچی فیلم قرار می دهد...
8.5/10
۴ نظر:
سلام رفیق!
خیلی خوب نوشتی،انتظار ریویوی درجه ی یکی مثل این رو نداشتم،فیلم رو ندیدم ولی بعد از خوندن تحلیلت حسابی کنجکاو شدم که ببینمش،به نظر فیلم خوبی میاد...
همیشه این جور تحلیل های روان کاوانه راجع به روابط زن ها و مرد ها برام جالب بودن.
به هر حال
موفق و موید باشی
تا بعد.
سلام و عرض ادب
فیلم جالبی باید باشد،ریویو هایتان روی فیلم ها خیلی جالب و متفاوت است...
موفق باشید
این فیلمو ندیدم متاسفانه ... ولی خودمونیما چه فیلم هایی می بینی ...
سلام. خودم به شخصه طلبه فیلمهای هانکه و مخصوصن پنهانش هستم. هرچند هنوز پیامبر را ندیده ام. ولی فیلمهای خارجی چه در گلدن گلوب و چه در اسکار معمولن اط ضابطه های خاصی پیروی می کنند برای جایزه دادنشان.
ارسال یک نظر