۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبه

چراغهای قرمز (سِدریک کان) - 2004



آنتوان و هلن یک زوج فرانسوی هستند که تصمیم دارند برای بازگرداندن فرزندان خود، در یک تعطیلات شلوغ و پرترافیک به یک اردوگاه تابستانی در جنوب فرانسه بروند. آنتوان کارمند یک شرکت بیمه است که گویا از شغل خود راضی نیست و دوست دارد همانند یک مرد آزاد زندگی کند. برعکس، هلن، همسرش وکیل موفق یک شرکت است که چنان درگیر کار خود است که سر قراری که برای ملاقات با آنتوان بسته است، دیر می رسد. هلن چنان موفق و محبوب است که گویا همه با او کار دارند ولی آنتوان، موقع ترک شرکت هیچ کس توجهی به او نمی کند. رابطه این دو از همان ابتدا مشخص است که رابطه ای سرد و ناموفق است. از همان ابتدای فیلم، آنتوان همسرش را به دلیل دیر کردن، سرزنش می کند و هلن نیز از کله شق بازی های آنتوان در رانندگی و خوردن مداوم مشروب در حین رانندگی به ستوه می آید. در طی سفر، آنتوان، که ترافیک کلافه اش کرده است، تصمیم می گیرد بر خلاف میل همسرش، وارد یک راه انحرافی شود. تنش میان این زوج شدت می گیرد و هلن تهدید می کند که در صورتی که از خوردن مشروب دست برندارد، تنها سفر خود را ادامه می دهد. آنتوان، دوباره برای خوردن مشروب در یک بار توقف می کند و تهدید هلن را بلوف می خواند. پس از ترک بار متوجه می شود که همسرش او را ترک کرده است. داستانی پرتعلیق و کابوس وار شروع می شود ...



سدریک کان کارگردان و فیلمنامه نویس فرانسوی، اولین بار با ساخت فیلم "ملالت" (L'Ennui) توجه دنیای سینما را به خود جلب کرد. فیلم به کنکاش در رابطه ای جنون آمیز بین یک پروفسور میانسال فلسفه که به تازگی از همسرش جدا شده و یک دختر نوجوان که مدل نقاشی است، می پردازد. فیلم بر اساس داستانی از آلبرتو موراویا ساخته شده است و به بحران میانسالی و عقده های روانی می پردازد. بازیگران فیلم همگی در جشنواره سزار فرانسه خوش درخشیدند و فیلم با برخورد نسبتا خوب منتقدان روبرو شد، جاناتان رزنبام با تقدیراز فیلم، آنرا با آثار مارسل پروست مقایسه نمود.
اثر بعدی کان "روبرتو سوکو" در سال 2001 بود که نامزد نخل طلای جشنواره کن شد. فیلم بر اساس یک داستان واقعی درباره یک قاتل سریالی روانی به نام روبرتو سوکو است که قتل ها و تجاوزهای متعددی را مرتکب می شود. فیلم با زیر پا گذاشتن تمامی قواعد ژانر جنایی، با روانکاوی دقیقی، قاتل سریالی را به تصویر می کشد و بیننده در پایان مردد می ماند که آیا او یک قربانی است یا یک قاتل دیو صفت. سدریک کان در مصاحبه ای اذعان نموده است که موقع ساخت فیلم، "برهوت" ساخته درخشان ترنس مالیک را در ذهن داشته است.
"چراغهای قرمز"، که بیشتر منتقدان بهترین فیلم سدریک کان می دانند، نیز در جشنواره برلین نامزد شیر طلایی شد و تحسین بسیاری از منتقدان را برانگیخت. فیلم بر اساس رمانی از نویسنده آمریکایی بلژیکی الاصل، جورج سیمنون ساخته شده است. بسیاری از آثار سیمنون به فیلم برگردانده شده است که از مشهورترین آنها می توان به "موسیو هیر" ساخته درخشان پاتریس لوکنت اشاره نمود. سدریک کان لوکیشن داستان را از آمریکا به فرانسه منتقل کرده، فیلمی متناسب با فرهنگ فرانسه و با شخصیتهای فرانسوی ساخته است.

"چراغهای قرمز" نیز همانند "روبرتو سوکو" همان عناصر جاده و خودویرانگری شخصیت اصلی داستان را به همراه دارد. شخصیتهای اصلی اکثر فیلمهای کان به صورت غیرقابل کنترلی، دست به خودویرانگری می زنند و خود را در جهنمی که هیچ گریزی از آن نیست، گرفتار می نمایند. فیلمهای سدریک کان، بیشتر شخصیت محور هستند و به همین دلیل بازی بازیگران فیلم در انتقال مفاهیم اثر به بیننده نقش شایانی دارد. سدریک کان در فیلم "روبرتو سوکو" از یک بازیگر ایتالیایی تازه کار به نام استفانو کاستی برای ایفای نقش قاتل سریالی (قاتلی که ایتالیایی الاصل بود) استفاده کرد که بازی خیره کننده ای را در به تصویر در آوردن جنبه های درونی و برونی سوکو به نمایش گذاشت و در جشنواره سزار نامزد بهترین هنرپیشه خوش آتیه شد. ژان پیر داروسین، هنر پیشه فیلمهای کمدی فرانسوی، در فیلم "چراغهای قرمز" نقش آنتوان را بر عهده دارد و بازی جانانه ای هماهنگ با فضای تیره و تار و پرالتهاب فیلم ارائه می دهد. در کنار او هنرپیشه خوش سیما، کارول بوکه در نقش هلن او را همراهی می کند، بازیگری که همگی بازی او را در آخرین فیلم بونوئل "آن شی مبهم هوس"، به یاد دارند.



جی هوبرمن که فیلم را در مقایسه با کتاب برتر می داند، در مورد فیلم فضای فیلم می گوید : "چراغهای قرمز از برخی لحاظ تا حد زیادی یک کمدی گزنده و نیشدار است. سفر مملو از مستی داروسین در دل شب، که بیشتر آن در استودیو فیلمبرداری شده است، لحظه به لحظه سفری رویاگونه می شود: بارهای مشروب بیشتر و بیشتر غیرعادی و غریب می شوند، غریبه ها هر لحظه مرموزتر می گردند، جاده بندها شوم و بد یمن و یاوه گویی ها بیشتر مست گونه می شوند ... فرار داروسین از زندگی، در واقع فرار او برای خلاصی از تمدن در حال بها دادن به زنان است تا دوباره بر مرزهای دنیای مردانه از سرگرفته شود، فراری که سراسر با بروز آن درنده خویی درونی همراه است. خشونت فرمی از درک نفس است و معصومیت چیزی است که با زور و قدرت می تواند به دست آید."

جیمز تراورس در سایت سینمای فرانسه درباره این اثر کان می نویسد : "این یقینا غیرقابل پیش بینی ترین و مغشوش کننده ترین فیلم سدریک کان تا حال حاضر است، و این بیشتر به خاطر این است که فیلم مرز میان واقعیت بیرونی و تجربه درونی را محو می کند، به صورتی که هیچ چیز به صورت آنچه که دیده می شود، تفسیر نمی گردد. علی رغم طرح نخ نما شده و طراحی مینیمالیستی (بیشتر داستان در جلوی ماشین روی می دهد)، چراغهای قرمز یک اثر کاملا قانع کننده است. این امر بیشتر به خاطر میزان سن های درخشان کان است که ادای دینی به هیچکاک و دیگر کارگردان های ژانر تریلر است. ولی بیشتر اعتبار فیلم به ژان پیر داروسین بر می گردد که بازی بسیار قدرتمندی ارائه می دهد و همچنین فیلمبردار فیلم، پاتریک بلوسیه که کارش هم زیباست و هم به صورت غریبی مرعوب کننده."

جیمز براردینلی در رابطه با بازی داروسین می گوید : "داروسین چهره ای دارد که برای این گونه نقشها ساخته شده است. چهره ای زمخت، با منظری خسته و دهانی که ترشرویی دائمی اش را انتقال می دهد. آنتوان به ویژه یک شخصیت دوست داشتنی نیست، او دعوا و مرافعه با همسرش راه می اندازد، هر گاه که فکر می کند می تواند با مشروب خلاصی یابد، دزدکی مشروب می نوشد و با بی خیالی خودویرانگری رفتار می کند. تعجبی ندارد که هلن او را ترک می کند. ولی علی رغم تمام خصوصیات منفی او، ما در نهایت وقتی خودمان را جای او می گذاریم، حس می کنیم که او را درک می کنیم. او یک انسان ترسوی شکست خورده، شلخته و ستیزه خو است، ویژگی هایی که معمولا در فیلمهای حال حاضر نایاب است، ویژگی هایی که کم و زیاد در همه ما وجود دارد."



فیلم هایی که از سدریک کان دیده ام همگی، فضاهای عجیب و ناآشنایی دارند، شخصیت های فیلم های او بسیار پیچیده هستند و اصلا نمی شود به راحتی درباره آنها قضاوت کرد. در "چراغهای قرمز" این پیچیدگی به اوج خود می رسد، کان در این فیلم تصویر مضحکی از به اصطلاح مرد بودن را در رفتارهای آنتوان نمایش می دهد، بیشتر فیلم در صندلی جلوی اتومبیل و در دل شب به همراه یک راننده بدخلق، اخمو و مست می گذرد و با این که هیچ حرکت و پویایی هیجان آوری در فیلم وجود ندارد، حس التهاب و تعلیق غریبی را به تماشاگر انتقال می دهد. در صحنه ای از فیلم، آنتوان به مدت ده دقیقه به جاهای مختلف تلفن می زند و فقط حرف می زند، این صحنه با میزان سن های دقیق و بازی نفس گیر داروسین، چنان مرعوب کننده و پرالتهاب است، که این ده دقیقه یکنواخت را به یکی از لحظات زیبای فیلم تبدیل می کند...


9/10

۲ نظر:

نون. ب. گفت...

سلام. خیلی خلاصه فیلمش جذاب بود و آدم تحریک می شد بره هرجور شده فیلمو ببینه. یه عنوانم پیشنهاد بدم واسه پست؟ "چراغ‌های رابطه تاریکند." نمی دونم چرا با خواندن مطلب یاد این مصرع فروغ افتادم؟

هومن داودی گفت...

سلام ممنون از کامنتی که گذاشتی. لینک شدی. اگه مشغله اجازه بده حتما به توصیه ات عمل خواهم کرد