۱۳۸۹ خرداد ۹, یکشنبه

پیام آور (اورِن مووِرمَن) - 2010


سرگروهبان ویل مونتگمری بر اثر جراحات وارد شده در جنگ عراق، به امریکا برگشته است. جراحاتی که به چشم و پایش وارد شده است رو به بهبود است اما گویا جراحاتی که به روحش و احساسش وارد می شود، قرار نیست که بهبود یابد. دوست دخترش، کلی، قرار است با مرد دیگری ازدواج کند و در حالی که هنوز از اثرات مخربی که به جسم و روحش خلاصی نیافته است، از سوی ارتش مامور به انجام کاری سخت تر می شود، مامور ابلاغ تلفات جنگ به خانواده شان. ویل با فردی به نام تونی استون، که فرمانده ای باسابقه در این کار است، همکار می شود. تونی فردی بسیار سرسخت و مقرراتی است که در حال ترک اعتیاد به الکل است. او این کار را به عنوان انجام وظیفه می داند، بر خلاف او، ویل کسی است که نمی تواند با احساسات خود در این کار کنار بیاید. ملاقات های تکان دهنده با خانواده کشته شدگان جنگ، رابطه ویل و مونتگمری، این دو شخصیت ناهمگون، اساس داستان فیلم را تشکیل می دهد...


اورن موورمن کارگردان و فیلمنامه نویس اسرائیلی، به مدت چهار سال در ارتش اسرائیل بین سالهای 1984 تا 1988 خدمت کرده، تجربیات این دوره خدمت در ارتش، سرمایه گرانبهایی را برای او در ساخت فیلم "پیام آور" فراهم ساخته است، چنان که خودش بازگشت از ارتش به زندگی غیرنظامی را همچون "بازگشت از سیاره دیگر" توصیف می کند. او قبل از ساخت "پیام آور" اولین فیلم خود در مقام کارگردانی، بیشتر در مقام همکار فیلمنامه نویس در سینما فعالیت داشته است. همکاری در نوشتن فیلمنامه "پسر مسیح" اولین تجربه جدی او ، نامزدی شیر طلایی جشنواره ونیز را برای فیلم به همراه داشت. او همچنین در نوشتن فیلمنامه "من آنجا نسیتم"، برداشتی از زندگی باب دیلان و "زندگی متاهلی"، یک تریلر نوآر / کمدی سیاه نیز همکار فیلمنامه نویس بوده است. موورمن علاوه بر کارگردانی فیلم "پیام آور"، نوشتن فیلمنامه فیلم را نیز به همراه یک تهیه کننده ایتالیایی به نام الساندرو کامون بر عهده داشته است. فیلم دو نامزدی اسکار را برای بهترین فیلمنامه و بهترین هنرپیشه مرد نقش مکمل، برای او به ارمغان آورد و در جشنواره های مختلف دیگری همچون برلین، روح مستقل (independent spirit) و همچنین در مراسم گلدن گلاب خوش درخشید. فیلم علاوه بر این که فیلمی متفاوت درباره جنگ را روایت می کند، از حضور بازیگران مشهوری چون وودی هارلسون، بن فاستر و سامانتا مورتون در پیشبرد داستان بهره کافی را می برد و قصه ای تاثیرگذار با بازی های فراموش ناشدنی را رقم می زند.

اورن موورمن در این فیلم به بازیگران خود اجازه داده است که آزادانه نقش خود را ایفا کنند و گویا از جلسات تمرین اجتناب می کرده است. موورمن در جایی نقل کرده است که قبل از صحنه با بازیگران به مدت طولانی صحبت می کرده، شخصیت های داستان را در لحظه برای بازیگران می ساخته، سپس دوربین را بر می داشته و شخصیتها و فضای ایجاد شده را به تصویر در می آورده است. موورمن درباره سبک کار خود می گوید : "من فکر می کنم که حقیقت امر آن چیزی است که احساس می کنید. من خیلی دوست دارم که همین روش را در کارگردانی داشته باشم. ولی باید به هر پروژه در هر زمان به صورت واقع بینانه و متفاوت نگاه کنم، تا ببینم برای پروژه چه چیز مناسب است تا اینکه سبک من چیست. کارگردانان خاصی هستند که من تحسینشان می کنم همچون لوئی مال که چنین روشی داشتند، که پروژه را قبول می کردند و فکر می کردند، این آن نوع فیلم است و سبک باید این باشد. این کارگردانان بسیار یگانه بودند از این حیث که برای نوع خاصی از قصه گویی، چه سبکی را مناسب می یافتند. "پیام آور"، قرار بود که در هر صورت فیلمی مبتنی بر بازی باشد، فیلم می توانست با کیفیت بازیها زنده بماند و یا نابود شود. ولی این طور نیست که بگویم تمام فیلمهایی که در آینده کارگردانی می کنم، این سبک را دنبال می کنند."


دیوید دِنبی در نیویورکر می نویسد : "تونی استون با بازی هارلسون برای مدتها این وظیفه را بر عهده داشته است. این مرد الکلی که موقتا از الکل کناره گیری کرده است، احتمالا دیگر برای انجام وظیفه مهم دیگری در ارتش شایسته شناخته نخواهد شد. هارلسون با آن نگاه نافذ خیره کننده و صدای استیلنی ، غالبا نقش آدمهای سرکش و ناآرام را بازی کرده است (بازی فراموش نشدنی در 'مردم در برابر لری فلینت')، ولی این بار پرخاشگری غیر نرمال او با قوانینی محدود می شود، تشریفات و قوانینی که فرمانده درجریان انجام وظیفه با آنها مواجه است. تونی، در زیر آن خشم و خشونت و خودستایی خود، کاملا آشفته است. انباشته از عقایدی بیهوده و مبتذل درباره زنان و رابطه هاست. او مردی غیرقابل کنترل، نامناسب برای ازدواج و مردی بسیار تنهاست، کسی که وقتی که کار نمی کند، دایما با ویل جوان گپ می زند. در ابتدا، ویل، که سه ماه آخر ماموریت خود را می گذراند، در حالی که جراحاتش رو به بهبود است، تمایل کمی به صحبت و ارتباط دارد، و به تونی قاطع و ارباب منش چنان نگاه می کند که ماهی دریا به کوسه. در همین صحنه های ابتدایی، بن فاستر ('3:10 به یوما' و سریال شبکه HBO 'شش فوت زیرِ زمین') خود را مهار می کند. ولی این بازیگر بیست و نه ساله، با آن چشمان آبی غمگین و فک بلند، شاید یکی از سخنگوهای بزرگ نسل خودش باشد. وقتی که او ساکت است، چهره اش سراسر سرزنده است، چشمانش گویا در آن واحد هم به درون می نگرد هم به برون. این دلیلی است بر این که آشفتگی زیادی در درون ویل وجود دارد. ... 'پیام آور' همراه خود تصویری از مردان نظامی را به معرض نمایش می گذارد، یک از تصاویر هوشمندانه و زیرکانه در سینمای امریکا پس از کلاسیک هایی چون 'از اینجا تا ابدیت' (فرد زینه مان) و 'آخرین ماموریت' (هال اشبی) ."

پیتر هاول منتقد کانادایی در نقد خود بر این فیلم می نویسد : "مادری گریه اش را فرو می نشاند، اشک اجازه تکلم به او نمی دهد. پدری بر زمین می افتد، شوکی ناگهانی او را تسخیر می کند. همسری دستش را بر دهانش می نهد، در حالی که می داند که مردانی که بر آستانه ایستاده اند، آمده اند که به او چه بگویند. اینها صحنه هایی از "پیام آور" هستند، درامی استادانه درباره خبری ناگوار رساندن و ضایعه دردناکی است که بر آورنده و گیرنده خبر می گذارد. فیلم بر انتقال گفتاری اخباری حیاتی بنا می شود، ولی لحظات غیرگفتاری بسیاری، قدرت و سادگی شگرفی به فیلم می بخشد. این نخستین فیلم اورن موورمن همکار فیلمنامه نویس در"من آنجا نیستم" از جهات بسیاری همچون نسخه داخل امریکای فیلم "مهلکه" عمل می کند، سردی بدون کلام آن فیلم را داراست، ولی با انفجارهایی از نوع احساسات سروکار دارد. ... مونتگُمری آن مردی نیست که از او انتظار داشته باشید که خبری احساس برانگیز را به افرادی شکننده برساند، ولی منطق ارتش غالبا عکس این عمل میکند. او با فرمانده تونی استون همراه می شود، کهنه سرباز کار ابلاغ خبر، که مدتها قبل فراگرفته که کارش را از زندگیش جدا کند، گرچه مشکل اعتیاد به الکل که او با آن در حال مبارزه است، خلاف آن را به ذهن می آورد. ... ولی پیام واقعی فیلم در میان لحظاتی از سکوت می آید: در طی مسافتهای طولانی میان خانه ها، در اندوه حبس شده آن فرد داغدیده و یا در لحظات آبجو نوشیدن متعدد بعد از مشاجره. دو مرد بیشتر از آنچه که می دانند نقاط مشترک دارند، و آن با تنهایی آغاز می شود."

میک لاسال منتقد سان فرانسیسکو کرانیکل می نویسد : "'پیام آور' نگاه ویژه ای به درد و رنج خصوصی گروهی از انسانها دارد، درامی که به سادگی و صراحت یک فیلم مستند به تصویر کشیده شده است. فیلم، سناریوی فوق را از دیدگاهی نمایش می دهد که بیشتر ما تا کنون به دقت به آن ننگریسته ایم، این که سربازانی، ماموریت پیوسته آنها دادن خبر ناگوار باشد. فیلم آن چیزی را که بر این انسانها در ضمن انجام وظیفه شان می گذرد و آن عوارض دردناکی را که در پی دارد، نمایش می دهد، و فیلم از دو نقش آفرینی ممتاز بهره می برد، وودی هارلسون در نقش افسری که در این ماموریت تخصص دارد و بن فاستر، گروهبانی که موظف به انجام آن می شود. ...
همگام با مسیر داستان، 'پیام آور' احساسی از فرهنگ ارتش را نیز به مخاطب انتقال می دهد، به ویژه حال و هوای سربازانی که از میدان نبرد به نزد خانواده و دوستان خود باز می گردند، به نزد کسانی که شاید درک نکنند که بر آنان چه گذشته است. فاستر، با دیالوگهای اندک و با هیچ چیز دیگر به جز آن نمود چهره اش و آن منش و بردباری خاصش، احساس آن سرباز را انتقال می دهد، سربازی که هراس و وحشت را دیده و لمس کرده و اکنون در دنیای چهره های خندان و در دنیای آنان که حال و احوال خوشی دارند، احساس بیگانگی می کند."


سال 2009 چند فیلم مطرح در ژانر جنگ ساخته شد، یکی "مهلکه" ساخته کاترین بیگلو که جوایز اسکار متعددی را از آن خود کرد، "برادران" ساخته جیم شریدان که بازسازی فیلمی به همین نام به کارگردانی "سوزان بیر" بود که بیشتر منتقدان نسخه اصلی را بسیار برتر از بازسازی آن دانستند. اما در این میان فیلم "پیام آور" از سینمای مستقل امریکا فیلم مهجوری بود که با وجود استقبال منتقدان امریکایی از فیلم، چنان که باید مورد توجه قرار نگرفت. فیلمی ساده و تاثیرگذار درباره دو انسان که سعی دارند که راهی به سوی خانه، به جایی فارغ از خشونت و بی رحمی جنگ، به سوی دوستی و عشق پیدا کنند. وودی هارلسون، فرمانده استونِ مردانه و همچون سنگ سخت و خشن، و بن فاستر، مونتگمریِ با آن چهره فرشته وار هر دو دوست داشتنی و فوق العاده اند. در طول مدت فیلم چندین بار فیلم "بِردی" ساخته درخشان آلن پارکر، در مورد دو دوست بازگشته از جنگ ویتنام، در ذهنم تداعی شد...


8.5/10

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۷, جمعه

جِریکو (کریستیَن پِتزولد) - 2008


توماس جوانی کم حرف و عبوس است که به دلیل اخراج از خدمت در افغانستان، به زادگاه خود باز می گردد. پس از یک سری اتفاقات مقدماتی، داستان اصلی فیلم شکل می گیرد. توماس که در یک مزرعه خیار کار برداشت محصول را انجام می دهد، در راه بازگشت به فردی به نام علی، یک سرمایه دار ترک موفق برمی خورد. علی یک سری فروشگاههای زنجیره ای دارد و با همسر خود به نام لارا زندگی می کند. شانس در خانه توماس را می زند و علی از توماس می خواهد که کار رانندگی برای او را جهت تحویل کالاهای فروشگاهها در ازای پول خوبی انجام دهد. توماس، فرد ناشناس است که وارد زندگی علی، مرد ثروتمند و همسر زیبایش، لارا می شود، بارقه شهوت میان توماس و لارا برافروحته می شود و داستانی همانند "پستچی همیشه دو بار زنگ می زند" شکل می گیرد، البته در آلمان مدرن و در شهرکوچکی به نام "جریکو"، با حال و هوایی تازه و پایانی بدیع و متفاوت ...


کریستین پتزولد یکی از مشهورترین فیلمسازان موج نوی سینمای آلمان موسوم به مکتب برلین است. مکتب برلین به گروهی از کارگردانان آلمانی اطلاق می شود که غالبا فارغ التحصیل مدرسه فیلم برلین هستند و گر چه خود آنان مانیفست خاصی را برای خود تعیین نکرده اند، اما از دیدگاه منتقدان اروپایی زبان مشترکی میان آثار آنها وجود دارد. فیلمسازان این مکتب اصولا به زندگی روزمره طبقه متوسط آلمان پس از سقوط دیوار برلین می پردازند و آثار آنان از ساختاری ساده که واقعیت را به صورت بی آلایشی به تصویر می کشد، برخوردار است. دیالوگها در آثار این فیلمسازان بسیار کم است، موسیقی به ندرت استفاده می شود، نماهای دوربین طولانی و قابهای فیلم بسیار زیبا و هنرمندانه است. این فیلمسازان بیشتر تمایل دارند که با زبان تصویر پیام خود را منتقل کنند و نه از طریق دیالوگ، همچنین گر چه آثار آنان واقع گراست، اما اشاره مستقیم به مسائل سیاسی و اجتماعی وجود ندارد، از این رو تماشاگر آثار آنها باید به دقت ببیند و گوش کند تا بتواند فیلم را برای خود تجزیه و تحلیل کند. از فیلمسازان دیگر این مکتب می توان به توماس ارسَلان و آنگلا شانِلِک نام برد.

پتزولد اولین علاقه خود به سینما را پس ازخواندن کتاب "هیچکاک به روایت تروفو" می داند و پس از آن است که حدود چهل و یک فیلم هیچکاک را در سینماتِک موزه لودویگ در کلن می بیند. پتزولد پس از آن به برلین می رود و قبل از روی آوردن به فیلمسازی، به تحصیل در ادبیات می پردازد. او در این مورد می گوید : "وقتی که برای تحصیل ادبیات به برلین رفتم می دانستم که در نهایت به سمت سینما خواهم رفت. اما ادبیات این توانایی را داشت که جهان را برای من پیچیده سازد، که من بسیار دوست داشتم. ادبیات جهان را برای من به صورتی نشان می داد که از نظاره در آن لذت می بردم. همچنین احساس می کردم که نمی توان بدون دانستن چیزی در مورد زندگی، یک فیلم خوب ساخت."

پتزولد در سال 1992 شروع به ساخت فیلم برای تلویزیون کرد و پس از ساخت چند فیلم موفق در تلویزیون آلمان، اولین فیلم بلند سینمایی خود به نام "وضعیتی که در آن قرار دارم" را کارگردانی کرد. فیلم در جشنواره های محلی از جمله در جشنواره فیلم آلمان خوش درخشید و از سوی منتقدان انجمن فیلم آلمان به عنوان بهترین فیلم سال معرفی گردید. این فیلم به همراه دو فیلم "ارواح" و "یِلا" که به "سه گانه روح" معروف می باشند با استقبال منتقدان اروپایی و جشنواره های مختلف از جمله جشنواره برلین مواجه شدند و نام پتزولد را به عنوان کارگردانی صاحب سبک در اروپا ثبت نمودند.

آخرین اثر پتزولد "جریکو" اقتباسی اروپایی و مدرن از رمان جیمز ام کین "پستچی همیشه دو بار زنگ می زند" می باشد که در این فیلم نیز دغدغه های پتزولد در مورد جامعه آلمان به چشم می خورد. هنرپیشه ثابت اکثر فیلمهای پتزولد، نینا هاس به همراه بِنو فورمن نیز در این فیلم ایفای نقش می کنند. فیلم علاوه بر درخشش در جشنواره های محلی، نامزد شیر طلایی جشنواره ونیز شد و همانند "یلا" با استقبال منتقدان در خارج از اروپا نیز روبرو گردید. پتزولد راجع به ایده ساخت فیلم می گوید : "در سالهای اخیر من غالبا ساختارهای کلاسیک را بکار برده ام. این روش رابطه با تئاتر دارد. من درامها و تراژدیهای باستانی را دوست دارم و دوست دارم ببینم که چگونه آنها با دنیای مدرن انطباق پیدا می کنند. و از خودم می پرسم در تاریخ سینمای امریکا کجا می توان مبارزه طبقاتی را پیدا نمود؟ چرا که فیلمهای امریکایی کار را نمایش نمی دهند، نه کارخانه ای و نه مبارزه طبقاتی، و یکی از دوستانم، همکار فیلمنامه نویس من، گفت که مبارزه طبقاتی را می توانی در رمان جیمز ام کین 'پستچی همیشه دوبار زنگ می زند' پیدا کنی. این مبارزه طبقاتی از نوع امریکایی آن است و بنابراین رمان را دوباره خواندم و گفتم که باید آن رمان را در دنیای مدرن آلمان غربی بسازم."



فیلم توسط منتقدان مشهوری چون ای او اسکات در نیویورک تایمز، ملیسا اندرسون در ویلِج وُویس و دِرِک اِلی در وِرایتی مورد تحسین قرار گرفته است. در این بخش به قسمت هایی از نقد جالبی که در دِدیترویتر (thedetroiter) توسط نیکول روپِرزبِرگ نوشته شده است، اشاره می شود.

"در تمام فیلم، پول یک نیروی انگیزشی و سرچشمه تباهی است. توماس بدون هیچ شغلی و بدون هیچ پول و کاری به شهر می آید و به خاطر پولی که علی به او می پردازد، وابسته او می شود. لارا نیز از زمانی که با علی ازدواج کرد و او بدهی های قابل توجه اش را به عهده گرفت، وابسته علی و پولش است. علی نیز به همین ترتیب، دایما مراقب آدمهایی است که در کار و کسب به او خیانت می کنند، و به همه فوت و فن های آنها آشناست و همچنین فوت و فن های خرده دیگری را همچون چگونه در هنگام تحویل بنزین کمتری مصرف کرد، به خوبی می داند. گر چه تعداد رُل های فیلم بسیار معدود است، در حقیقت سه شخصیت اصلی دارد، پول رُل چهارم خاموشی را در قصه دارد. پول در اینجا به چیزی ورای حرص اشاره می کند، پول اینجا وعده استقلال و رهایی از وابستگی است، یک شروع تازه، سرچشمه خیانت است، عملی از روی نومیدی، خواسته تمام عمر است. اینان شخصیتهایی که برای دستیابی به ثروت، سرقت از بانک می کنند، نیستند، آنها نیاز دارند و می خواهند و در آرزوی آن هستند، و آنها پول را وسیله ای برای رسیدن به اهداف خود تصور می کنند. آنها در یک اقتصاد پسا فوردی (Post-Foridan) زندگی می کنند، که در تمامی زندگیشان یوده است و در یک سیاست هنوز سوسیالیستی، و آنها هنوزبه درستی نمی دانند که چگونه خود را وفق دهند. علی، تنها شخصیت متولد خارج از کشور، تنها شخصی است که خود را به درستی وفق داده و ادامه می دهد."

"جریکو بسیار شبیه یک فیلم نُوار است، بسیار خاموش و مینیمالیست. تنها سه شخصیت اصلی وجود دارد، صحنه پردازی ها محدودند، موسیقی استفاده شده بسیار کمینه است و دیالوگها هم بسیار اندک و با فواصل طولانی. بیشتر ارتباط فیلم با مخاطب بدون کلام است، مخاطب را وادار می کند که افکار و کُنِش ها و انگیزه های آنها را برای خود رمزگشایی کند. این روش ممکن است مخاطب را بیازارد، این گونه که به صورت احساسی از شخصیت ها جدا نگه داشته می شود و یا حتی به صورت دانسته با مخاطب کاری می کند که قادر به درک شخصیتها نیست، ولی چنین تحلیلی آن احساسات طبیعی انسانی ساده و در عین حال پرحرارت را که نیروی محرکه فیلم است، از بنیان از هم می پاشد. کارگردان پتزولد قصد ندارد که تحلیلتان از فیلم را به راحتی در اختیارتان بگذارد، او قصد دارد که شما خودتان اقدام کنید و دریابید، ولی او هر آنچه که برای این دریافت لازم دارید در اختیارتان قرار می دهد."

"جریکو تازه ترین اثر پتزولد است، اثری نافذ و زیرکانه که پس از اثر تحسین شده جهانی خود 'یلا'، ارائه داده است. پتزولد از سوی بسیاری از منتقدان به عنوان یکی از فلیمسازان بسیار مستعد جهانی که کمتر مورد توجه قرار گرفته شده است، نام برده می شود، آثار او جذابیت ویژه ای دارد که برای محافل هنری بسیار مناسب تر است تا مخاطبان عام. هر دو بازیگر اصلی، فورمن و هاس فرصت همکاری با او در چند فیلم را داشته اند، و با دیدن بازی مهار شده ولی مملو از احساس آنها، به نظر واضح می آید که این کارگردان فیلم است که می تواند آن نوع بازی ای که فیلمنامه ایجاب می کند از بازیگران خود بگیرد، و آنها نیز با کمال اشتیاق آن نقش را ایفا نموده اند. به عنوان یک فیلم، 'جریکو' مهار شده و کنترل شده است، تنها آنچه که لازم است را نمایش می دهد و با ریتمی با دقت طراحی شده. شخصیتها بی وقفه در جستجوی چیزی هستند، در جستجوی استقلال، در جستجوی خانه، در جستجوی زندگی. فیلم به صورت زیرکانه ای قصه ای جنایی را که از آن التهابش تهی می شود و با چیزی بسیار پیچیده تر جایگزین می شود، به صورت متوازنی با تغییرالگویی بنیادی در اقتصاد جهانی روایت می کند، 'جریکو' در واقع مملو از شگفتی است."



مفاهیمی چون طبقه متوسط، کاپیتالیسم، سوسیالیسم، پول، تضادهای زندگی روزمره، شخصیتهایی که در اوضاع اجتماعی و سیاسی پیرامون خود برای رسیدن به استقلال تلاش می کنند ولی به نتیجه نمی رسند، تم ثابت اکثر فیلمهای پتزولد است. البته چنان که اشاره شد کارگردان دغدغه های خود را به صورت مستقیم و شعاری در فیلم به خورد بیننده خود نمی دهد، تمامی این دغدغه ها به صورت زیرکانه ای در دل داستان و با فرمی هنری (که در نقد نیکول روپرزبرگ به آن اشاره شد) بیان می شود. پایان داستان در فیلمهای پتزولد همیشه غافلگیر کننده است و مخاطب را وادار به تفکر می کند که فیلم و نشانه ها و شخصیت های کم حرف و مرموز فیلم را برای خود حلاجی کند. در هر صورت دیدن فیلم های این کاگردان آلمانی برای بیننده علاقه مند به سینما تجربه جالبی خواهد بود ...

8.5/10