۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

دختر مرده (کارِن مانکریف) - 2006


(انتقال داده شده از وبلاگ قبلی در yahoo 360)


لحظات ابتدایی فیلم است که جسد برهنه دختری، کنار درخت خشکیده ای توسط یک زن غریبه ساکن محل پیدا می شود. از این جاست که ذهن مخاطب ناخودآگاه شروع به پیش بینی داستان می کند و گمان می نماید که با یک تریلر پلیسی جنایی طرف است اما پس از گذشت مدتی تمام تصورات او نقش بر آب می گردد. فیلم به هیچ عنوان تلاش در طرح معما و حل آن نمی کند. فیلم، فیلم شخصیت است و دختر مرده در حقیقت بهانه ای است برای کنکاش در زندگی پنج زن که در پنج اپیزود مجزا روایت می شوند. زن اول پیر دختری است که با مادر بد اخلاق خود زندگی می کند، اوست که جسد دختر را پیدا می کند. زن دوم دختری است دچار افسردگی که خواهرش پانزده سال اسنت که مفقود گشته ولی خانواده اش همچنان امید دارند که او زنده است و دختر گمان می کند که جسد یافت شده خواهر گم شده اوست. زن سوم زن قاتل است که رابطه سرد و بی روح شوهر بدکاره اش او را به ستوه آورده است. زن چهارم مادر واقعی مقتول است که دخترش پس از ازدواج دوم او، از خانه فراری گشته است و زن پنجم همان دختر مرده است که فقر او را به زن بدکاره ای مبدل کرده است که تنها دلخوشی اش دختر نامشروعش است. چهار اپیزود اول به بعد از مرگ می پردازد و اپیزود پنجم به قبل از مرگ...



کارن مانکریف بیشتر به عنوان هنرپیشه سریالهای تلویزیونی شناخته می شود تا یک کارگردان. اما در سال 2002 با ساخت فیلم "ماشین آبی" پا به عرصه کارگردانی فیلم بلند گذاشت. "ماشین آبی" توانست در جشنواره های متعدد مطرح شود و جوایزی را نیز از آن خود کند. او در سال 2006 دومین فیلم بلند خود به نام "دختر مرده" را کارگردانی کرد و در این فیلم نوشتن فیلم نامه را نیز به عهده داشت. "مانکریف" توانست فیلمی درخور توجه و پخته تر از فیلم اول بسازد و پیام خود را در غالب زبانی سینمایی به خوبی به مخاطب منتقل نماید.

فیلم داستان تلخی را بیان می نماید و فیلمبرداری تاریک اغلب نماها، انتخاب بازیگرانی که تلخی داستان را به خوبی به بیینده القا می نمایند، کارگردانی و فیلم نامه مانکریف توانسته اند فضایی منسجم را ایجاد نمایند و داستانس انسانی و پالایش دهنده را روایت کنند. فیلم در حد شاهکار نیست و بلکه فیلمی جمع و جور و درخور توجه با توجه به امکانات محدود فیلم های مستقل آمریکا است.

کارن مانکریف درباره دومین فیلم خود می گوید: "من به فیلم هایی علاقه مندم که مردم را وادار کند که چیزی را در درون خود حس کنند و همین علاقه، مرا جذب چنین داستانی کرد. من دوست دارم وقتی که به تماشای یک فیلم می روم، فیلم برایم تکان دهنده باشد. من دوست دارم که فیلم احساس و تفکر را توامان تحریک کند و امیدوارم که این فیم نیز چنین باشد. در پایان فیلم ، زندگی ناکام این دختر (مرده) بار اندوه زیادی را بر دوش شما می گذارد. ولی علاوه بر این اندوه، برای شخصیت های دیگر که تا قبل از مرگ دختر، به طریقی مرده بودند، امیدوارید. در حقیقت امید و اندوه به طور متوازنی در فیلم وجود دارند."



فیلم چنان که گفته شد روایت پنچ زن در پنج اپیزود است که تنهایی و اندوه مضمون مشترک همه اپیزود هاست. زنانی غمگین و دور از خوشبختی که رستگاری را می جویند اما نتیجه ای نمی یابند و گویا با سرنوشت تلخ خود کنار آمده اند. فیلم برهه ای هر چند کوچک از زندگی هر کدام از شخصیت ها را که با مرگ دختر پیوند می خورد، نمایش می دهد. اندوه و ترس ناگفته ای در زندگی هر کدام از این شخصیت ها وجود داشته است و گویا مرگ دختر قرار است که تغییری در زندگی هر کدام از شصیت ها ایجاد کند، البته به جز خود دختر مرده، که مرگ زندگی او را پایان داده است. اما این تغییر گویا چنان نیست که شخصیت های اندوهگین قصه، طعم خوشبختی را پس از آن تجربه نمایند و گویا تقدیر، زندگی آنها را در جهت دیگر قرار می دهد که باید با دردهای دیگری دست و پنجه نرم کنند. گرچه اپیزودها پایانی باز دارند اما گویا آینده ای خوش و خرم انتظار آنها را نمی کشد ولی باید امیدوار بود ...

نقطه قوت فیلم گذشته از فیلمنامه منسجم، بازی تاثیر گذار بازیگران است. تونی کولت، رز بایرن ، مری بث هارت، مارسیا گی هاردن و بریتانی مورفی در پنج نقش اصلی بازی می کنند. دیدن پایپر لاری دختر خوش سیمای فیلم "بیلیارد باز" (اثر درخشان رابرت روسن) که هم اکنون پا به سن گذاشته، در نقش مادر بد اخلاق و عجوزه ای ستمکار ظاهر می شود ، نیز دیدنی است. فیلمبرداری فیلم نیز کاملا در خدمت روایت است و در هر کدام از اپیزود ها شیوه بصری خاصی به کار برده می شود. نماهای تاریک و دلگیر بیشتر زمان فیلم را پر کرده است و تنها در اپیزود مادر، شاید به خاطر این که شخصیتِ زن فیلم کمی اندوهش سبک تر می گردد، نماها روشن تر می شود.



جاناتان رزنبام در نوشته کوتاه خود بر این فیلم می گوید : "دومین فیلم بلند هنرپیشه تلویزیون کارن مانکریف، این فیلم سوزناک و پیوسته بی رحم و تلخ، گروهی از هنرپیشگان فوق العاده توانا را در یک فیلم پنج اپیزودی گرد هم قرار می دهد، فیلمی که به مجموعه ای از داستانهای کوتاهِ مرتبط با هم نزدیکتر است تا یک داستان بلند. اپیزودها همگی بر محور قتل فجیع یک زن جوان شکل می گیرند، و دیدگاه روانشناختی و جامعه شناختی مانکریف بر شخصیتها، و بر ناخوشی و نگون بختی ای که گویا آنها را به هم پیوند می دهد، تقریبا در تمام زمان فیلم نافذ و تفکر برانگیز است و تنها جنبه احساسات گرایی ندارد."


8/10

هیچ نظری موجود نیست: